کتاب
#عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت نود و هفتم ( ادامه قسمت قبل )
هر سال دوم عید به منزل شهدای مسجد به خصوص شهید نیری میرویم.
امسال یکی از بچههای بسیجی جوان اصرار داشت به همراه ما بیاید.
وقتی به منزل شهید نیری امد برای من گفت:من هشت سال پیش ازدواج کردم اما بچه دار نمیشدم.
تا یک به بار به توصیه بسیجیان قدیمی مسجد به سراغ مزار شهید نیری در بهشت زهرا رفتم.
شنیده بودم که نزد خدا خیلی آبرو دارد برای همین گفتم:من اعتقاد دارم شما زنده اید و به خواست خدا میتوانید گره از کار مردم باز کنید.
بعد از او خواستم دعا کند که خدا به من هم فرزندی بدهد. این بنده خدا مکثی کرد و با صدایی بغض الود ادامه داد:
بعد از آن ماجرا، خانم بنده بار دار شد و چند روز قبل فرزندان دوقلوی من به دنیا آمدند...
از این دست ماجراها بسیار از زبان دوستان و اشنایان و حتی کسانی که ایشان را نمیشناختهاند شنیدهایم که از بیان آنها صرف نظر میکنیم.
ادامه دارد ...
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹