🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
🍃❤️🍃 #شهید‌محمدابراهیم‌همت در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇 #قسمت‌چهارم آشیانه‌اے د
در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇 آشیانه‌اے در شهر موشک‌ها طبقه ی دوم ساختمان، دارای اتاق تو در تو بود🍃 که با رفتن ساکنان قبلی آن، محل مناسبی برای مرغ و جوجه های صاحب خانه شده بود😐. به محض ورود، شیلنگ آب و یک چاقو برداشتم🙂. شروع کردم به تمیز کردم در و دیوار و کف اتاق🍃. زحمت زیادی داشت، با این حال هر دو اتاق به طور کامل تمیز شد👌. فرش و موکت نداشتیم.🙂 کف اتاق را با دو تا پتوی سربازی پوشاندم. ملحفه ی سفیدی را دو ل سه لایه کردم و جلوی پنجره ی اتاق آویختم😊. علاوه بر آن که مانع نفوذ نور اتاق به بیرون می شد، جلوی پرده را نیز گرفت🍃. اغلب، پیش از ظهر، بازار باز بود. رفتم و یک قوری با دو استکان، دو بشقاب و دو کاسه خریدم🍃. آخر کار یک شیشه گلاب هم گرفتم. به در و دیوار اتاق گلاب پاشیدم تا بوی تعفنی که باقی مانده برطرف شود.🙂 وقتی کار تمام شد و خانه را مهیا کردم، نفس راحتی کشیدم😑. تازه پس از گذشت یک ماه از ازدواج مان داشتیم سر و سامان می گرفتیم و این در حالی بود که هر چند دقیقه یک بار گوشه ای از خانه های شهر هدف گلوله ی توپ دور زن دشمن قرار می گرفت😫 و صدای انفجار، شیشه ها را می لرزاند.😣😒 روزهای آخر بهمن ماه را پشت سر می گذاشتیم. هوای دزفول بسیار سرد بود❄️😬، ما نیز امکانات مناسبی نداشتیم😢. یکی از شب ها که آمد، متوجه ی سرفه های شدید من شد😒. روز بعد در سفری که به اهواز داشت، یک چراغ خوراک پزی و جعبه ای شیرینی خریده بود.☺️ چراغ را به خانه آورد🤗، اما شیرینی را در بین بچّه های عرب چادرنشینی که دشمن، خانه هایشان را ویران کرده بود😞 و از سر ناچاری در حاشیه ی جاده ی دزفول اهواز پناه گرفته بودند🍃، قسمت کرده بود و تنها یکی دو دانه ی آن را که لای یک ورق کاغذ پیچیده بود، با خود به خانه آورد☺️❤️ راوے:همسرشهید ... @khademe_alzahra313