🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀 فصل اول قسمت4⃣ ژیلا که نمی خواست همسرش را ب
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀 فصل اول قسمت5⃣ راستی اوضاع منطقه چه جوری است؟؟😔😔خوب.می بینی الحمدلله همه چیز به مراد دل دوستان است😊😊و خندید.☺️☺️ ابراهیم همیشه همین طور بود.😊اگر ڪوچیکترین فرصتی پیدا می کرد،اهل بگو وبخند،اهل شوخی وخنده ،اهل زندگی وزن و فرزند بود☺️☺️ از ڪوچه ای دیگر پیچیدند وابراهیم به حمید قاضی اشاره ای کرد که نگه دارد.قاضی ماشین را نگه داشت😊😊😊 ابراهیم به ژیلا گفت:رسیدیم،همین جاست!پیاده ‌شو☺️☺️😊😊 هر دوپیاده شدند.ابراهیم گفت: راستی یادت باشد ،اسم این خیابان ((آرامش)) است☺️☺️😍 ژیلا گفت:چه جالب! دزفول و خیابان آرامش!😬😬😄😄 ابراهیم گفت: زیاد هم خوشحال نشو😒😒.به قول معروف ((برعڪس نهند نام زنگی کافور))😔😞 یعنی چی؟؟؟😢😢😢 یعنی این ڪه متاسفانه اینجا معروف است به مرڪز موشڪ باران های صدام😏😏😱😖😖 ادامه ی این داستان فردا در کانال 🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀 @khademe_alzahra313