زندگینامہ سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت
💐🌷🌹💐🌷🌹💐🌷🌹💐🌷🌹
فصل پنجم
قسمت 2⃣9⃣
حاج آقا این طورے ڪه نمی شود ڪار را ادامه داد.😢ما هر دفعه ناچاریم در یک سنگر بیتوته ڪنیم.😔شما لطف کنید و یڪ مقدار تجهیزات ابتدایے مثل چادر و تراورس و پتو براے ما فراهم ڪنید تا ما روے همین ارتفاع ۳۵۰شاوریه ،براے خودمان پایگاهے احداث کنیم و در آن مستقر بشویم.👌
حاج همت پس از شنیدن این درخواست ماهمان روز به دوڪوهه برگشت و صبح روز بعد ،سوار بر یڪ وانت تویوتا به شاوریه آمد.👍دیدیم پشت وانت براے ما مقدارے امڪانات اولیه مثل چادر،پتو و زیرانداز برزنتے آورده.😊
بلافاصله دست به ڪار شدیم و روی
قله ے ۳۵۰براے خودمان یڪ پایگاه ثابت دایر ڪردیم.👌
بہ تدریج در دامنه ے همین ارتفاع ،زیرنظر برادر اسماعیل قهرمانے _فرمانده گردان انصارالرسول(ص)_اردوگاهے براے نیروهاے این گردان هم احداث شد.👌
شڪل گیرے پایگاه ما در قلہ ے ۳۵۰هم براے خودش عالمے داشت.😉گفتیم از دوڪوهه تانڪر آب بیاورند و بعد هم چادر را بہ سنگر تبدیل ڪنند و سرانجام از واحد تسلیحات تیپ خواستیم مقدارے سلاح سبڪ و مهمات برایمان بہ شاوریه بفرستتد.☺️👌
در همین اثنا،تعدادے از برادران براے شناسایے منطقہ بہ ما ملحق شدند.😉
از جمله ے این عزیزان ،سید رحمت الله خالصے،علے توران لو،حاج ولے الله همت و تعدادے دیگر از بچه هاے ڪادر اعزامے از سپاه پاوه بودند.))👌😊
باز هم ڪه تو فڪرے حاج احمد؟😉
حاج احمد رو بہ ابراهیم همت برگشت و گفت.....
ادامہ دارد....🌹