روز قبل شهادتش به داداشش زنگ زد و گفت: سال خمسیم رسیده، برو قم و خمسم را بده . 0 30 تومان هم به نانوایی لواشی بدهکارم لطفا آن را هم بده. به دایی اش پیامک داده بود که: « سلام، من ماموریت هستم. وصیتنامه ام دست شماست. اگه اتفاقی برایم افتاد یک دستمال اشک و مقداری تربت و مهر کربلا لای قرآن روی طاقچه، در قبر در پهلویم بگذارید. حلال کنید. یا علی مدد .»
شهادت
بیست و چهارم ماه رمضان بود که شهید شد. یازدهم مرداد سال 92 پیکرش را که آوردند تشییع با شکوهی شد. وقتی در قبر گذاشتن، گفتم: مهدی جان! یادته گفتم وقت خواب تشک بنداز زیرت، گفتی وقتی آدم قراره روی خاک بخوابه به زیر انداز نیاز نداره ..... خوشحال بودم که به همه آرزوهاش رسیده بود. می خواست کربلا برود که رفت، می خواست شهید بشود که شد.