"قراربود صبح زود باهم به جایی برویم. می دانستم کار مهمی دارد.اما ابراهیم از من خواست به منزل یکی از سادات محل برویم.
تا ظهروقت ما گرفته شد .نمی دانستم چرا ابراهیم به این پیرمرد سیدالتماس می کند !
ماجرا از این قرار بود که پسر او،سیگار کشیده بود وپدر او را از خانه بیرون کرده بود.حالاابراهیم آمده بود تا خانواده مومن را آشتی دهد.سرنجام توانست .دل پدر را نرم کند. او برای تمام مردم محل اینگونه بود.یاد کلام نورانی خدای ابراهیم افتادم:واخفض جناحک للمومنین.
پروبال (عطوفت )خود را برای مومنین فرود آر.
(حجرات /۸۸)
@khademe_alzahra313