🔆 ❄🌼❄🌼❄ فــرمانده مهربون.. 🔷 وقتی مـی آمد خانه من دیگر نداشتم کار کنم😌 .بچه را عـوض می کرد .شیر براش درست میکرد سـفره را می انداخت و جمع می کرد 💖 پا به پای من می نشـست لباسها را می شست ،پهـن میکرد،خـشک می کرد وجمع می کرد.💕 🍀آن‌قدر به پای زندگـے مـے‌ریخت که همیشه بهش می‌گفتم «درسته کَـم می‌آی خونه، ولی مـن تا ‌های تـو رو جـمع کنم، برای یک مـاه دیگه وقـت دارم.»😊 ❄نگاهَـم می‌کرد و مـی‌گفت «تـو بیـش‌تر از اینا به من حــق داری ژیلا .»😔 🌼یـک بار هم گفت «من زودتـر از تموم می‌شم. وگرنــہ ، بعد از جنگ به تـو نشون می‌دادم تمـوم این روزها رو چہ طـور می‌کنم.»💔😢