دوست‌شهید‌نوری: توی‌دوره‌های‌بسیج‌که‌برای‌ماگذاشته‌بودن‌باهم بودیم‌و‌کلاس‌های‌طولانی‌داشت‌حدود‌شش‌تا هشت‌ساعت‌تئوری‌وچندساعت‌عملی⏱ یبار‌که‌هوا‌خیلی‌گرم‌بود‌گفتن‌تایم‌استراحته واعلامکردن:اقایون‌هندوانه‌گرفتیم‌🍉 بیاییدببرید‌پخش‌کنید😋 بابک‌ویکی‌از‌دوستان‌رفتن‌آوردن‌و‌گذاشتن‌وسط بابک‌بابغل‌دستیش‌گرم‌صحبت‌شد🌱 ماهرکدوم‌برای‌خودمون‌برداشتیم‌و‌مشغول‌ خوردن‌شدیم😁 دیدم‌بابک‌نمیخوره‌‌گفتم: تو‌چرا‌بر‌نمیداری⁉️ گفت:مگه‌نباید‌پیش‌دستی‌وچنگال‌بیاد؟!🍽 گفتم:نه‌بابا‌فضا‌فضای‌خودمونیه‌با‌دست‌بزن‌بالا خندید‌وشروع‌کرد‌به‌خوردن😂 واقعا‌اون‌روزها‌بهترین‌روزهای‌عمرم‌بود.... ♥️