🎇🗾 حضرت زینب سلام الله علیها (۱۹): 🗾 حضرت زينب (س) براى دادرسى برادر چندين نوبت به طرف قتلگاه آمد ولى چون آب و نان نداشته كه همراه آورد، گاهى به طرف تلّ زينبيه مى‏رفت و دست‏ها بالاى سر گذاشته از كثرت همّ و غم، گاهى فرياد مى‏زد «وا غربتاه». (عقیله، مجموعه مقالات، ص: 176) حميد بن مسلم گفته است: "سوگند بخدا هيچ مغلوبى را مانند حسين (ع) كه فرزندان و ياران و اهل بيتش را شهيد كرده باشند پابرجاتر و قويدل‏تر نديده بودم زيرا آن حضرت با اين همه گرفتارى كه ديده بود باز هم هر گاه مردان پسر سعد به وى حمله مى‏آوردند شمشير مى‏كشيد و آنها را مانند روباهان كه شير شرزه در ميانشان افتاده باشد از راست و چپ متفرق مى‏ساخت. شمر كه ديد بسادگى نمى‏تواند بر حسين (ع) دست پيدا كند سواره‏ها را به كمك خوانده و آنها را پشت سر پياده‏ها قرار داد. به تيراندازان دستور داد تا بدن شريف او را هدف تيرها ساختند و بالاخره آنقدر تير بر بدن آن حضرت وارد شد كه گوئيا از تير پَر برآورده بود. حسين (ع) از زيادى خستگى و نوك پيكانهاى بيداد از كار ماند و دست از نبرد برداشت لشكر هم در برابر او ايستادند. زينب كه برادر را از هر جهت بى‏يار و ياور ديد پيش خيمه ها آمده و عمر سعد را مخاطب ساخته، فرمود: اى پسر سعد مى‏بينى زادۀ زهرا را مى‏كشند و تو همچنان ايستاده و تماشا میكنى‏؟ پسر سعد پاسخى نداد و رو از آن جناب برگردانيد. زينب (ع) به لشكر توجه كرده گفت آيا در ميان شما مسلمانى نيست؟ بازهم پاسخى نشنيد. در اين وقت شمر ذى الجوشن نیروهای سواره و پياده را مخاطب ساخته گفت: واى بر شما در انتظار چه هستيد مادرتان به عزايتان بنشيند چرا كار او را بپايان نميرسانيد. لشكر كه خود را جيره خوار پسر زياد ميدانستند ديدند از ادب دور است پاسخ او را هم ندهند بهمين مناسبت از هر طرف به امام حمله آوردند. «زرعة بن شريك» شمشيرى به شانۀ چپ آن حضرت زد و آن را جدا نمود و ديگرى شمشير بگردن حضرت زد و آن جناب را به رو بزمين انداخت و سنان بن انس از فرصت استفاده كرده نيزه به آن جناب زد و قلب زهرا (ع) را شكافت. پس از اين «خولى اصبحى» پيش آمده تا سر از بدن مباركش جدا سازد ليكن لرزه بر اندامش افتاده و نتوانست به اين كار خطير اقدام نمايد. شمر كه او را بيچاره يافته گفت خدا بازوى ترا از كار بيندازد چرا اين قدر ميلرزى؟ آنگاه خود آن نابكار پيش آمده و سر مباركش را از بدن جدا كرد. سر بريده حسين (ع) را به خولى داده و گفت آن را به پسر سعد تسليم كن. بعد از آنكه لشكر ناسعد پسر سعد خود را پيروز يافته به غارت كردن حسين (ع) كه كار هميشگى آنان بود پرداختند. پيراهنش را «اسحق حضرمى» غارت كرد و زيرجامه‏اش را «ابجر بن كعب» به يغما برد و عمامه‏اش را «اخنس بن مرثد» دزديد و شمشيرش را نامردى از «بنى دارم» ربود و بالاخره آنچه در اختيار داشت از مركب سوارى و لباس و اساس خود و زنانش را به يغما بردند". 🗾 (الارشاد/ ج‏2، ص 111)