#قسمت_12
#رمان_گیسو
که همون دو سال پیش با کوروش ازدواج میکردم و خلاص میشدم .
- اگه اصرار میکنم بخاطر آينده ی خودته. به صندلی تکیه داد و دست به سینه و هشدار گونه رو به گیسو گفت:
. در ضمن اسم این پسره بی حیای پررو رو پیش من نيارا حالا خیلی ازش خوشم
میاد؟؟
گیسو لبخندی زد و با شیطنت نگاهش کرد و گفت: اخرش من نفهمیدم تو دیگه چرا انقدر از کوروش بدت میاد
نیاز نفسش را از سینه خارج کردو به جلو خم شد دستانش را تکیه گاه خود قرادادو رو به گیسو گفت:
- همیشه از آدمهایی که ادعای زرنگی میکنن بدم میاد یه چیزهایی در موردش میدونم که اگه بهت بگم دوتا شاخ رو سرت در میاد
گیسو با چشمهانی گردبه نیاز زل زده بود اصلا متوجه حرفهایش نميشد نیاز کجا و کوروش کجا ؟ چه چیزهایی از پسر عمه اش میدانست که خود گیسو
از آنها بی خبر بود؟؟
نیاز بعداز مکث کوتاهی به حرف آمد
-- چیه چرا اینطوری نگاهم میکنی؟؟ باور نمیکنی نه؟ البته حقم داری تعجب کنی ،
این پسر عمه ی تو یه دختر باز بالفطره اس
گیسو با همان چشمان گرد شده گفت: اشتباه میکنی نیاز اصلا تو از کجا فهمیدی ؟؟
- هه اشتباه میکنم؟ اخه چقدر ساده ای تو... سالومه رو که میشناسی...
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚
@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝