🌷🌙 چشم از آسمان نمى‌گرفت. يك ريز اشك مى‌ريخت. طاقتم طاق شد!! _چى شده حاجى؟ جواب نداد. خط نگاهش را گرفتم. اول نفهميدم،‌ ولى بعد چرا.... آسمان داشت بچه‌ها را همراهى می‌كرد. وقتى مى‌رسيدند به دشت،‌ ماه مى‌رفت پشت ابرها؛ وقتى مى‌خواستند از رودخانه رد شوند و نور مى‌خواستند،‌ بيرون مى‌آمد. پشت بى‌سيم گفت: متوجه ماه هم باشين. [تا] پنج دقيقه‌‌ى بعد،‌ صداى گريه‌ى فرمانده‌ از پشت بى‌سيم مى‌آمد. 🌹خاطره اى به یاد سردار خيبر شهيد محمدابراهيم همت 🔰کمیته خادمین شهدا شهرستان آران و بیدگل ╭┅──────────────┅╮ @khademin_aranbidgol_esf ╰┅──────────────┅╯