بسم رب الشهدا و الصدیقین
در محضر شهید
شهید پهلوان علیمراد شفیعی(بادیگارد)
✳️ تمام خانواده ایتام و نیازمندان در شهر و روستا را شناسایی کرده بود وهمیشه برای آنها لباس،کفش و مواد مورد نیازشان را تهیه می کرد .زمانی که سرکار رفت و حقوق گرفت تمام حقوقش را خرج محرومان میکرد و چون همسر وفرزندان او در خانه پدرش زندگی می کردند پدر علیمراد ؛خرج و مخارج زندگی آنها را پرداخت می کرد. علیمراد همیشه از من می پرسید: مادر آدم فقیر و یتیم سراغ داری؟ اینقدر زیادبه محرمان کمک می کرد که گاهی من عصبانی می شد و با او دعوا می کردم میگفتم:جنگ است یک کم پول پس انداز کن ؛اینقدر وسایلت را به این وآن نبخش ،او همیشه باخنده به من می گفت :مادر من که کاری نمی کنم ؛بخشنده اصلی خداست تو نگران پولی و آینده نباش خدا روزی را می رساند.
زمانی بیرون می آمد با لباس شخصی بود، لباس سپاه را فقط سرکار می پوشید نمیخواست از لباسش سوء استفاده کند.او از ماشین مخصوص کارش استفاده نمی کرد می گفت :ما باید مراقب بیت المال باشیم نمیتوانم از بیت المال برای خودم یاخانواده ام استفاده کنم.همیشه مراقب اموال بیت المال بود.
✳️ از حقوقش مواد غذایی میوه برای ایتام و زنان بی سرپرست میخرید و در روستاها به آنها می داد.او خیلی بخشنده بود.یک روز خانه آمد دیدم بجای کفشهای نو ؛یک جفت کفش پاره پوشیده حدس زدم حتما مثل مهمیشه کفشهایش را به کسی بخشیده با جدیت پرسیدم:کفشهایت کجاست؟چرا اینها را پوشیدی؟برای اینکه من ناراحت و عصبانی نشوم گفت:رفته بودم مسجدنماز بخوانم کفشهای گم شد مجبور شدم اینها را بپوشم ،روز بعد همسایه مان برای من تعریف کرد که یک چوپان داشته از اینجا عبور می کرده و کفشهایش پاره بوده است علیمراد کفشهای خودش را به او بخشیده است آن فرد قبول نمیکرده است میگفته:کفشهای شما نو هست من قبول نمی کنم علیمراد جواب داده بود:من دارم به شهر می روم برای خودم یک جفت کفش نو میخرم.او به بخشندگی در حد زیاد عادت کرده بود. برای او میوه میگذاشتیم نمی خورد می گفت: بگذارید میبرم و با دوستانم می خورم. البته فکر کنم آنها می بخشید و خودش نمیخورد.
✳️ در سالهای ۶۴ و۶۶ به سوریه رفت او محافظ نماینده امام خمینی در سوریه بود،هر دفعه شش ماه در سوریه ماند .
✳️ علیمراددر ایجاد امنیت تهران ،خیلی نقش داشت ما تهران بودیم اطلاع دادند یک بمب در یک بانک گذاشتند یک کارتن در بانک گذاشته بودند وقتی اطلاع دادند ما بالافاصله به بانک رفتیم در بانک علیمراد وقتی کارتون را دید به من گفت :خودمان که نمی توانیم آن را خنثی کنیم گفتم: نه ؛گفت: پس بلندش کنیم و به بیرون ببریمش؛ او کارتون مشکوک را بلند کرد و وسط خیابان گذاشت و یک ماشین خاک روی آن خالی کردند چون آن زمان دستگاه شناسایی و خنثی بمب نداشتیم بعد متوجه شدیم کارتون خالی هست اما آن موقع که علیمراد کارتون را برداشت نمیدانستیم فکر میکردیم بمب است اما او باشجاعت و جانفشانی کامل کارتن را بلند کرد و به وسط خیابان برد اگر بمب بود علی همانجا شهید می شد او خیلی از خودگذشتگی و شجاعت نشان داد.
✳️همیشه به من سفارش میکرد حجاب را رعایت کن همیشه چادر بپوش زیر چادر حتما روسری یا مقنعه بپوش.او به من می گفت:چادر یادگار حضرت فاطمه (س)هست ؛قدر این یادگاری را بدان و خوب از آن محافظت کن تا فردای قیامت در برابر حضرت زهرا(س)سربلند باشی
✳️ سرپرست تیم: آقای اشرف زاده
🎤مصاحبه کننده: خانم قاسمی نژاد
📹 تصویر بردار : آقای نعیمی
✏️نویسنده : خانم رحیم پور
❇️کار گروه جمع آوری آثار و خاطرات تاریخ شفاهی شهدای شهرستان بافت