خادم‌الشهداء‌ شهرستان‌خنداب🌷
😔باز هم دستِ پُر آمده ام... با کوله باری از گناه، چشمانی اشکبار، دلی امیدوار به رحمت واسعه‌ی تو خدا
سرش‌پایین‌بود‌! چند‌شبی‌میشد‌میومد‌اینجا . . . با‌حالِ‌عجیبی‌اشک‌میریخت‌و‌زیر‌لب‌حرف‌ میزد؛گاهی‌به‌‌این‌حالش‌غبطه‌میخوردم! دوست‌داشتم‌بشینم‌کنارش و‌دلیل‌این‌حالِ غریبش‌روبپرسم‌ بلاخره‌دل‌رو‌زدم‌به‌دریا . . کنارش‌نشستم‌‌دلیل‌این‌حال‌ِ‌عجیبش‌روکه‌ پرسیدم‌ گفت: من‌ازا‌ین‌گناه‌و‌مستی‌به‌که‌گویم‌این‌سخن‌را که‌به‌توبهِ‌گَر‌شناسم‌همه‌‌‌‌لطف‌حضرت‌ماه‌:)