چقدر سخته دلتنگی... دلتنگ باشی و طلبیده نشی 💔 چقدر دلامون برای راهیان نور تنگ شده چقدر برای نهر خین با روایتگری تنگ شده چقدر دلامون برای طلائیه تنگ شده اره همون طلائیه‌ای که خاکش ارزشش از طلا هم بالاترِ همون طلائیه‌ای که سه راه شهادتش عشقه، همون طلائیه ای که هر کسی یه گوشه نشسته داره با رفیق شهیدش حرف میزنه همون طلائیه ای که هر کسی یه گوشه خلوت کرده مشغول وصیت نوشتنِ. . . و اما چقدر دلامون برای اروند رود تنگ شده همون رودی که شهیدان رو ماهی‌ها خوردن نباید گفت اروند رود باید گفت رودی که ماهی های درنده داره... و اما چقدر دلامون برای هویزه تنگ شده همان هویزه‌ای که سر بند‌های لبیک یا زهرا ،لبیک یا حسین ،لبیک یا صاحب‌الزمان از ورودیش مشخصه و اما علقمه همان جایی که در میان نیزارها وجود شهدا رو حس میکنیم، میون نیزارها مظلومیت شهدا رو حس میکنیم و اما غروب شلمچه چه میکنه با دل هایمان 💔 که وقتی برمیگردیم دیوانه میشویم دلشوره داریم مبادا سال بعد طلبیده نشویم و اما خدا نکنه ک امسال اینگونه باشه 💔