امروز غمبارترین اذان عمرم را شنیدم نجف اشرف، سحر بيست و يكم ماه مبارك رمضان، حرم اميرالمومنين عليه السلام، دقايقى قبل از اذان صبح صحن و سرای حرم مملو از جمعیت است. همه در سکوت و آرامش نشسته‌اند در صف نماز. هیاهویی نیست. نزدیکای اذان است. مؤذن عباراتی عربی می‌خواند. همه آرام نشسته‌اند و گوش می‌دهند. همه محزونند. ناگاه مؤذن می‌خواند انا لله و انا الیه راجعون چشم ها تر می‌شود. مؤذن نفسی تازه می‌کند و آغاز می‌کند اذان را. الله اکبر. این بار در صدای او هم حزن است و اندوه. جمعیت روی پا ایستاده‌اند. رو به ضریح. چراغ‌های حرم همه قرمزند. گویی همه حرم را خون فرا گرفته است. از مناره تا گنبد. از صحن تا ضریح. همه رنگ خون است. مؤذن می‌خواند: اشهد ان لا اله الا الله. همه نگاه ها به ضریح است. مؤذن ادامه می‌دهد: اشهد ان محمدا رسول الله. بغض ها می‌ترکد. سرها به زیر است. چشم ها اشک آلود. تو گویی کسی رویش نمی‌شود که سر بالا کند. نکند چشم در چشم رسول الله شود؛ که چه بد مرمانی بودیم پس از رحلتش. چه بد امانتدارانی بودیم برای عترتش. مؤذن ادامه می‌دهد ولی این بار او هم گریه می‌کند: اشهد ان علیا ولی الله. دیگر صدای گریه و هق هق مردمان به آسمان بلند می شود...💔 نمی‌دانم دیگران چه حس و حالی داشتند که حال نزارشان داد می‌زد که چه حالند. اما من یک جمله آمد بر زبانم: دیگر یتیم شدیم ...😭💔 انا لله و انا الیه راجعون