🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
#شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر
از صدای جیغم محمد حسین و هدی از خواب پریدند.....
...با هر ضربه ی
#ایوب تکه های پوست و قطره های خون ب اطراف میپاشید....
اگر محمد حسین ب خودش نیامده بود و مثل من و هدی از دیدن این صحنه کپ کرده بود،
#ایوب خودش پایش را قطع میکرد....
محمد پتو را انداخت روی پای
#ایوب....
چاقو را از دستش کشید....ایوب را بغل کرد و رساندش
#بیمارستان...
سحر شده بود ک برگشتند....
سرتا پای محمد حسین خونی بود....
#ایوب را روی تخت خواباند....هنوز گیج بود ....گاهی صورتش از درد توی هم میرفت و دستش را نزدیک پایش میبرد....
پایی ک حالا غیر از بخیه های عمل و جراحی ،پر از بخیه های ریز و درشتی بود ک جای ضربات چاقو بود.....
من دلش را نداشتم ،ولی دکتر سفارش کرده بود ک ب پایش روغن بمالیم...
هدی می نشست جلوی پای
#ایوب،دستش را روغنی میکرد و روی پای او میکشید....
دلم ریش میشد وقتی میدیدم،برامدگی های زخم و بخیه از زیر دست های ظریف و کوچک هدی رد میشود و او چقدر با محبت این کار را انجام میدهد.....
تقطیع شده از کتاب
#واینک_شوکران3
@khademinekoolebar