🌹خاطره‌ای از کودکی شهید چمران ✍️شهید چمران در ابتدایی تحصیل می‌کرد. روزی دوست همکلاسی کنار تخته در حالی که معلم در تخته‌ سیاه می‌نوشت، گچی به دیوار پرتاب می‌کند که به کتف معلم می‌خورد. معلم عصبانی شده و برگشته می‌گوید: کدام پدر فلان شده این کار را کرد؟ سریع بیرون بیاید. چمران برخاسته می‌گوید: من بودم. و معلم با سیلی صورت چمران را سرخ می‌کند. بعد از چمران پرسیدند: چرا دروغ گفتی من بودم؟ چمران گفت: کسی که گچ را زده بود لاغر بود و معلم عصبی و من مطمئن بودم کتک خواهد زد و اهل بخشش نیست، او طاقت کتک نداشت و دیدم از ترس می‌لرزد، ولی من درشت‌تر بودم و طاقتم بیشتر از او بود. 📚نقل از دکتر ابوالفضل بهرام‌پور