به عنوان خادم الشهدا در یکی از شهرستانهای استان همدان فعالیت دارم. شب های جمعه برای شستشوی گلزار شهدا و آماده سازی، جهت زیارت مردم فعالیت می‌کنیم. یک میز در کنار گلزار میگذاریم و کتاب های مختلف نشر شهید هادی را برای مطالعه عموم مردم قرار می دهیم. خیلی ها در همان گلزار مشغول مطالعه می‌شوند و برخی نیز کتاب‌ها را برده و هفته بعد می آورند. یک بار وقتی وارد گلزار شدم، دیدم دو پسر بچه مشغول شستن سنگ مزار شهدا هستند. از آنها عکس گرفته و می‌خواستم با آنها صحبت کنم که مادرشان جلو آمد. گفت دو پسر دارم و اکنون پنج ماهه باردارم، اما پزشکان گفتند برای سلامتیت باید بچه را سقط کنی. ظاهرا این بچه مشکل دارد و ناقص است. اما نمی خواهم این کار را انجام دهم. پنج ماه هست این بچه را با سختی نگه داشته ام. امروز با پسرها آمده ام گلزار شهدا شاید با دعای این شهدا مشکل من حل شود. فکری به ذهنم رسید. به او گفتم شهید ابراهیم هادی را میشناسی؟ خدا را به حق قسم بده. برایش نذر قرآن و صلوات انجام بده تا مشکل حل شود. گفت نه نمی‌شناسم، از شهدای همینجاست؟ گفتم نه شهید گمنام است. همان‌جا کتاب سلام بر ابراهیم را داشتم و به او دادم و گفتم: این شهید، تا زمانی که زنده بود به فکر حل مشکلات مردم بود، حالا هم که شهید شده بیش از قبل مشغول فعالیت است. خوشحال شد و از من خداحافظی کرد. رفت و دو هفته بعد دوباره او را دیدم. گفت تست غربالگری داده ام و برای تهران ارسال شده، تا یکی دو هفته دیگر جوابش می آید. از آن روز که کتاب را دادید هر شب برای ابراهیم صلوات میفرستم و نذر می کنم. کل کتاب را خوانده ام، خیلی خاطرات زیبایی دارد... بار دیگر او را در مزار دیدم. خوشحال بود میگفت کتاب سلام بر ابراهیم را تمام خانواده ما خوانده‌اند. چند شب قبل خواهرم در خواب این شهید عزیز را دید. اقا ابراهیم به او گفت: از خواهرت تشکر کن و بگو فرزندت صحیح و سالم به دنیا خواهد آمد. این خانم تا آخرین روزهای بارداری هر شب جمعه به گلزار می آمد، بعد از آن نیز فرزندی صحیح و سالم به دنیا آورد. از این دست ماجراها در این شهر کوچک زیاد پیش آمده که یک نمونه را برای شما فرستادم. 📙ارسالی از یکی از خانم های خادم الشهدا 📚برگرفته از کتاب یاران ابراهیم. اثر جدید گروه شهید هادی. رونمایی در دهه مبارک فجر.