سیره شهدایی☺️
💛از مطرح شدن فراری بود. یه جایی بودیم، پاچه ی شلوار اصغر، تو جورابش بود، برای او که فرمانده بود، صحنه جالبی نبود. اشاره کردم درست کند اما او نکرد.
💚گفت: بگذار فکر کنند ما چیزی حالیمون نیست! اینطوری کسی رو ما حساب نمیکنه! کمتر مطرح میشیم!
💙همه کارهای او برای رضای خدا بود. میگفت این فرماندهی گردان، ما رو باد میکنه! اگر به خودمون سوزن نزنیم، دنیا به ما سوزن میزنه!
💜تو شلمچه، کنار کانال ماهی بودیم، یکدفعه دیدم اصغر پلاک خودش را از گردن خارج کرد و انداخت داخل آب!
💖با تعجب گفتم: داش اصغر چیکار کردی؟
گفت: بگذار از ما چیزی نمونه! دوست ندارم وقتی خبر ما تو محل پخش میشه، همه بگن سردار...فرمانده...دوست دارم اگر هم پیکرم پیدا شد، کسی نشناسه.
💕یاد آخرین صحبت های او با مادرش افتادم، میگفت: مادر، من دوست دارم به عشق حضرت زهرا سلاماللهعلیها فانی فیالله شوم.
❣اصغر با یک تیربار، عراقی ها را معطل کرده بود تا نیروهای گردانش، به عقب بروند، بعد هم تنها و غریب به سوی خدا رفت.
💓جسم خاکی او بر خاک شلمچه افتاد و دیگر از اصغر خبری نشد. بعدها دو برادر دیگر اصغر هم به کاروان شهدا پیوستند.
🌷جانشین گردان میگفت: وقتی مقام معظم رهبری به منزل شهیدان ارسنجانی مشرف شدند، به مادر اصغر اشاره کردند و فرمودند:
این خانه نور است و این مادر، نورٌ علی نور.
🌹شهید علی اصغر ارسنجانی
🍃🌺🍃🌺
🔹محبوب دلِ علی و زهرا گمنام
🔹دلکنده ز هرچه مال دنیاگمنام
🔹نامش شده کمرنگ ولی عشقش نه!
🔹مشهور ترین شهید دلها گمنام
❤️صلواتی هدیه به روح شهدای گمنام
@khakriz_shohada🌹🍃🌹