🔹
#او_را ... ۲۹
با مرجان رفتیم خونه ما و بعد شام رفتیم تو اتاق.
-راستی گفتم مامانمینا قبول نکردن عید بمونم اینجا؟😒
-اره بابا.مهم نیست،چندروز برو شمال،بعد غرغر کن بگو راحت نیستم،بپیچون بیا😜
-راست میگی😉
اره همین کارو میکنم...👌
آهنگ گذاشتم و درو قفل کردم،
دو تا نخ سیگار دراوردم و یکیشو دادم به مرجان...
-تو هنوز سیگار میکشی؟😒
-اوهوم🚬
مگه تو نمیکشی؟؟
-راستش نه!
دیگه اینا آرومم نمیکنه،
رفتم سراغ قوی ترش😌
-قوی تر چیه دیگه؟
-بیخیال
-مرجان تازگیا مشکوک میزنیا‼️
راستی....😳
یادم رفته بود...
دیشب کجا بودی؟؟؟
-واییی یه جای خوووووب😍😂
-بمیری...خب بگو دیگه
-مهمونی!
-مهمونی؟
خونه کی؟
-ترنم میشه خربازی در نیاری😒
مهمونی!پارتی!
-پارتی؟؟😳
مرجان تو میری پارتییییی؟
-نمیدونی ترنم....
اینقدر خالی میشم...😌
خیلی خوبه...
خیلی....😍
-میفهمی چی میگی؟
چرا میری اونجا؟😧
-یه بار باید بیای تا چراشو بفهمی...
-من عمرا پامو اونجا بذارم😑
-چرا مثلا؟؟
-اونجا واسه امثال من و تو نیست...
اونجا واسه دختر پسرای.....
-تا ندیدی نمیتونی اینو بگی😡
خودت یه بار بیا ببین...
من که فقط با اونجا اروم میشم...
-مگه اونجا چی داره که آرومت میکنه؟😏
-خوشی❗️
حداقل برای دو سه روز شارژ شارژم😉
-این چه خوشی ایه که فقط دو سه روز طول میکشه؟؟؟؟؟😒
خوشی باید دائمی باشه.
-میدونی که چنین چیزی اصلا وجود نداره😒
ما فقط میتونیم برای دردامون یه مسکن چندساعته پیدا کنیم😏
چند ساعتی تو خودمون نباشیم تا از فکر این دنیای لجن بیرون بیایم❗️
دیگه نتونستم حرفی بزنم....
دیگه خودمم داشتم عقاید مرجانو باور میکردم و باهاشون زندگی میکردم.
و دو سه هفته ای میشد که دیگه جز کلاسای دانشگاه سر هیچ کلاسی نمیرفتم....
حتی بیخیال بو بردن بابام شده بودم😒
-دفعه بعد کی میری؟
-اخر هفته
میخوای بیای؟
-اره.
-باشه،ولی به فکر یه بهونه واسه پیچوندن مامان بابات باش،که شب بتونی بیرون بمونی😉
-شب؟😨
-اره دیگه.نه پس هفت صبح تا دوازده ظهر😏
-خودتو مسخره کن😒
باشه یه کاریش میکنم.
-یه لباس خوشگلم بپوش
از اون لباس خاصا😉
-برای چی؟؟😟
من نمیخوام قاطی کثافت کاریاشون بشم
-خب نشو
چون همه اونجوری میان،تو اگر جور دیگه بیای بیشتر تو چشمی و بهت گیر میدن‼️
-اها...
باشه حله👌
تا حدودای صبح صحبت کردیم و بعد خوابیدیم😴😴
"محدثه افشاری"
@romaneSmAramesh