پدر شهيدان عبدالرسول و يوسف ماحوزي وقتي به او گفتم بابا شما با برادرت به اندازه خودتان كه سهمتان بود رفتيد جبهه او حرف مرا گوش كرد و اطاعت كرد و نرفت جبهه ولي شب و روز در اطاق خود را مشغول عبادت و راز و نياز كرده بود و مي گفت اگر قول مي دهيد كه فردا جواب خدا و رسول  خدا و ائمه معصومين را بدهيد تا من حرف شما را قبول كنم . به اين خاطر من راضي شدم گفتم برويد ،خداحافظتان باشد . با برادش رفتند و هر دو با هم شهيد شدند خيلي ناراحت شدم داغ فرزند آن هم دو تا با هم سخت بود ولي چون ما امامانمان و الگويمان امام حسين (عليه السلام ) است به همين دليل وقتي به آنها نگاه مي كنيم دلمان آرام مي گيرد. كه ما در مقابل ايثارگري كه ائمه در راه خدا داشته اند هيچ نكرده ايم. قطره ايم در برابر دريا به اين خاطر روزي كه خبر شهادت يوسف را شنيدم مرا بردند صندوق پاى تابوتي كه يوسف در آن بود نگاه كردم و بي خبر به تابوت دوم نگاه كردم ديدم عبدالرسول است خيلي افسرده و ناراحت شدم زيرا داغ فرزند، فراق آنها ، ناراحتي اش طبيعي است اما متوسل به ائمه و پناه آوردم به خدا و خدا به من صبر داد . ┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜ ⚜✨━┛