📖
#خاطرات_شهدا
🌷
#شهید_علی_سیفی 🌷
🔹یه روز بعد از ظهر ڪه شبش
قرار بود برای آخرین بار به جبهه اعزام بشه اومد برای سر زدن و خداحافظی.
🔸همین ڪه من رو دید چشمش خورد به پوتین هام.(پوتین های ڪهنه و پاره ای داشتم)
🔹بعد از سلام و احوال پرسی بهم گفت : پوتین هاتو با پوتینای من عوض می ڪنی !؟
🔸نگاه ڪردم و دیدم پوتینهای علی نو و تمیزه ... مثل اینڪه یڪ ساعت قبل از حرف زدن با من بهش پوتین نو تحویل داده بودند.
🔹چون شوخ طبع بود گفتم شاید داره شوخی می ڪنه. اما نه ڪاملا جدی بود.
🔸گفتم: علی برای چی میخوای این پوتین های منو بگیری؟ خودت ڪه پوتین نو داری؟
🔹چیزی نگفت فقط اصرار داشت ڪه این ڪار رو انجام بدم.
🔸بعد از اصرار فراوون گفت : عملیات نزدیڪه من برم یا شهید می شم یا ... میخوام اگه خدا خواست و شهید شدم با پوتین های ڪهنه شهید بشم و این پوتینای نو رو لااقل یه نفر دیگه استفاده ڪنه. اینا برای بیت الماله. نباید به بیت المال ضرر زد. ✌️
✍ راوی: دوست شهید
🌷
http://eitaa.com/khaterat_shohada
🌹
#یادشهداباصلوات🕊🕊🕊