_زده به سرت؟ مگه من صاحب ندارم که هروقت بخوام ازخونه بیام بیرون؟ پدرومادرم خونه هستن.. نمیتونم وا... من میگم برو تو میگی بیا؟! _فقط چند دقیقه.. قول میدم بعدش میرم! _ای خدا... چرا نمیفهمی؟ نمیتونم بیام.. توروخدا برو آرش بابام بفهمه خیلی بد میشه.. ببین خودتم خیس بارون شدی سرما میخوری خواهش میکنم برو! باپرخاش و صدای بالا رفته اسممو صدازد.. _سارا؟؟؟؟؟؟ _چیه؟ چیه؟ چی میگی؟؟؟ یه کم مکث کرد ودوباره با لحن آرومی گفت: _صبرمیکنم وقتی خوابیدن بیا! _وای.. خدایامنو بکش.. ببین بخدا اگه نری زنگ میزنم به پلیس.. منو دیونه نکن! تک خنده ی کرد وبا حرص گفت: _منوتهدید نکن.. تا نیای پایین ازجام تکون نمیخورم! باحالت زار والتماس گفتم: _نمیشه.. بابا نمیتونم.. بخدا نمیتونم.. لج نکن! انگار متوجه لرزش صدام شد وفهمید سردم شده چون بی توجه به حرفم گفت: _بروتو سرمامیخوری! _من سرما میخورم؟ به خودت نگاه کردی؟ _من مهم نیستم.. بروتو... _ببین.. توالان برو.. فرداهرکجا که بگی میام حرف بزنیم باشه؟ خندید و باحالت بامزه ای گفت: _بچه من توروبزرگت کردم.. گولت رو نمیخورم! _خیلی خب پس هرچقدر میخوای بمون.. عواقبش پای خودت