#348
_زده به سرت؟ مگه من صاحب ندارم که هروقت بخوام ازخونه بیام بیرون؟ پدرومادرم خونه هستن.. نمیتونم وا... من میگم برو تو میگی بیا؟!
_فقط چند دقیقه.. قول میدم بعدش میرم!
_ای خدا... چرا نمیفهمی؟ نمیتونم بیام.. توروخدا برو آرش بابام بفهمه خیلی بد میشه.. ببین خودتم خیس بارون شدی سرما میخوری خواهش میکنم برو!
باپرخاش و صدای بالا رفته اسممو صدازد..
_سارا؟؟؟؟؟؟
_چیه؟ چیه؟ چی میگی؟؟؟
یه کم مکث کرد ودوباره با لحن آرومی گفت:
_صبرمیکنم وقتی خوابیدن بیا!
_وای.. خدایامنو بکش.. ببین بخدا اگه نری زنگ میزنم به پلیس.. منو دیونه نکن!
تک خنده ی کرد وبا حرص گفت:
_منوتهدید نکن.. تا نیای پایین ازجام تکون نمیخورم!
باحالت زار والتماس گفتم:
_نمیشه.. بابا نمیتونم.. بخدا نمیتونم.. لج نکن!
انگار متوجه لرزش صدام شد وفهمید سردم شده چون بی توجه به حرفم گفت:
_بروتو سرمامیخوری!
_من سرما میخورم؟ به خودت نگاه کردی؟
_من مهم نیستم.. بروتو...
_ببین.. توالان برو.. فرداهرکجا که بگی میام حرف بزنیم باشه؟
خندید و باحالت بامزه ای گفت:
_بچه من توروبزرگت کردم.. گولت رو نمیخورم!
_خیلی خب پس هرچقدر میخوای بمون.. عواقبش پای خودت