با دیدن محیط به نتیجه رسیدم واقعا اسمش برازنده بود... هم دنج هم خیلی خوشگل و با سلیقه دیزاین شده بود.. نور پردازی های زیبا و میزهای جمع وجور گرد... _چقدر قشنگه اینجا.. کاش میگفتی لباس مناسب تری میپوشیدم! یکی از پسرها که قد وهیکلش تو مایه های آرش بود متوجه ما شد و به طرفمون اومد! _به به ببین کی اینجاست.. خوش اومدی داداش.. این وقت روز؟ آرش باهاش دست داد و احوال پرسی کردن و بعد رو به من کرد وگفت: _خوش اومدی آبجی.. قبل ازاینکه چیزی بگم آرش روبه من گفت: _محمد رضا یکی ازبهترین دوستای دوران دانشگاهم! و رو به دوستش ادامه داد: _سارا خانوم نوه داییم و دوست خوبم! _خوش بختم ساراخونم.. خوش اومدید! لبخندی زدم و گفتم: _ممنونم.. از آشناییتون خوشبختم! چون سر ظهر بود و کافه خلوت بود فقط دوست هاش بودن و پشت بندش بابقیه ی دوست هاش که دوتاشون پسر محمد رضا و پارسا و سه تا دختر به اسم ریحانه. آرام. سلین، آشنا ومعرفی شدم.. بچه های زودجوش و باادبی بودن وتو کمتراز ده دقیقه با دختر ها جور شدم.. موقع احوال پرسی شنیدم که پارسا آروم به آرش گفت خودشه؟ ودیدم که آرش سرشو به نشونه ی تایید تکون داد اما نتونستم بفهمم منظورشون چی بود و گذاشتم موقع برگشتن ازش بپرسم! ریحانه ازهمشون خوشگل تر بود و نوع نگاهش به آرش یه جوری بود که نظرم رو جلب کرده بود... آرش داشت با پارسا از مهمونی و ماجرای جیم شدنمون تعریف میکرد که سلین با سینی قهوه اومد کنارم نشست و آروم کنار گوشم گفت: _دوست دخترشی؟ چشم هامو گرد کردم و گفتم: _نه عزیزم چطور؟ باچشم و ابرو به ریحانه اشاره کرد وگفت: _انگار باورش نشده منتظر یه اشاره اس که بزنه زیر گریه! باصدای آروم تری گفتم: _چرا؟ باآرشه؟ _نه بابا دوست که نیستن ولی دوستش داره.. آرش که میاد شبیه گربه ملوس میشه! بی اراده لبخندی روی لبم نشست و به چشم هاش نگاه کردم.. هزاربرابر نسیم خوشگل تر بود.. آرش_ توگوشش چی میخونی سلین خانوم؟ بچه مردم چشم وگوش بسته اس ها! سلین باخنده گفت: _مناسب سن شما نبود!