🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی764 سرش رو پایین انداخت و آروم گفت: _ ولی خودش گفت که... حرفش رو خورد و ادامه داد! چشمام
لبخند کمرنگی زد و آروم گفت: _ شرمنده که هستم، ببخشید منو _ باشه _ بخشیدی؟ میدونستم که به فکر خودش میخواسته حال منو خوب کنه برای همین اینکار رو کنه؛ از طرفی آرش و نسیم واقعا لایق این نبودن که بخاطرشون با رفیق و خواهر خودم بد باشم! کسی که تو این یکسال لحظه به لحظه کنارم بود و تو غمم شریک بود گیسو بود نه آرش... _ آره بخشیدم با ذوق بغلم کرد و لپم رو محکم بوسید و گفت: _ قربونت برم من ساراچیم _ خب دیگه لوس نشو، ساندویچم رو بده بخورم _ چشم هرچی شما امر کنی سرم هنوزم درد میکرد اما به روی خودم نیاوردم و همراه گیسو ساندویچامون رو خوردیم و بعد از اونم با همون سردرد مشغول ادامه ی کارم شدم... _ سارا من خیلی خسته شدم، برا امروز بسه دیگه با خستگی دستام رو از هم کشیدم و گفتم: _ منم خیلی خستم شدم اما یه ده دقیقه دیگه کار دارم _ باشه پس تا من جمع و جور میکنم، تو هم کارتو تموم کن _ خوبه گیسو مشغول جمع کردن وسایلش شد و منم به کارم ادامه دادم. ده دقیقه ام شد بیست دقیقه اما کارم رو به جایی که میخواستم رسوندم و بعد سیستم رو خاموش کردم و وسایلم رو جمع کردم و گفتم: _ بریم دوتایی از آتلیه بیرون اومدیم و سوار ماشین شدیم اما قبل از اینکه گیسو ماشین رو به حرکت دربیاره، یه ماشین کنارمون ایستاد و راهمون رو بست. جفتمون با تعجب به ماشینی که دوتا پسر داخلش نشسته بودن نگاه کردیم که یکی از پسرا گفت: _ سلام خانما من که جوابی بهش ندادم اما گیسو گفت: _ سلام، بفرمایید؟ _ یه عرضی داشتم خدمتتون _ بفرمایید _ میتونم بپرسم چطوری میتونم مخ شما رو بزنم؟ اینو گفت و بعد دوتایی به حرف بیمزه ی خودشون غش غش خندیدن! با چندش نگاهم رو ازشون گرفتم و گیسو هم اخماش رو تو هم کشید و گفت: _ آقا ماشینتو بکش کنار برو خوشمزه بازیاتو یجا دیگه راه بنداز _ اگه نکشم کنار چی؟ _ میکشونم کنار!