🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی935 چپ چپ نگاهم کرد و گفت: _ آخه احمق! کدوم دختری وقتی قراره مادر داماد انگشتر نامزدی دست
مامان با اعصاب خوردی نشست روی مبل و گفت: _ آب شدم رفتم توی زمین وقتی اون حرف زدی! دلم میخواست زمین دهن باز کنه و منو ببلعه سارگل با این حرف مامان چشماش رو درشت کرد و گفت: _ دیگه در این حد هم نبود مامان _ تو چه میفهمی از این چیزا؟ من دوتا پیرهن بیشتر پاره کردم، من میفهمم چقدر زشت شد گیسو رو به مامان گفت: _ خاله حرص نخورید، دیگه اتفاقیه که افتاده و کاریش هم نمیشه کرد، دیگه بهش فکر نکنید _ زنِ بیچاره خیلی خجالت کشید _ انشاالله سارا بعدا جبران میکنه براشون مغزم خسته بود و با حرفای اونا خسته تر هم شد! دلم نمیخواست دیگه چیزی بشنوم پس از جام پاشدم و بی حوصله رو به گیسو گفتم: _ تو امشب اینجا میمونی؟ _ نه میرم خونه _ بمون دیگه، دیروقته کجا میخوای بری؟ _ آخه... _ آخه نداره که، بمون که صبح با هم بریم سرکار _ خب باشه میمونم فقط باید خبر بدم اول _ خبر بده و بیا، من میرم تو اتاقم شب بخیر به طرف اتاقم رفتم که مامان سریع پاشد اومد جلوم و گفت: _ سارا اصلا شنیدی حرفامو یا یکساعته دارم با دیوارای خونه حرف میزنم؟ _ شنیدم _ خب؟ نمیخوای چیزی بگی؟ اصلا برات مهمه که من چقدر خجالت کشیدم؟ کلافه دستی به موهام کشیدم و گفتم: _ چی بگم مادر من؟ چیکار کنم؟ _ حداقل یکم از کارت پشیمون باش، یکم خجالت بکش _ باشه من الان خیلی پشیمونم و خیلی خجالت زده ام، خوبه؟ راحت شدی؟ با تاسف سرش رو تکون داد و گفت: _ اون پسر بیچاره بخاطر تو چیکارا که نمیکنه اونوقت تو چی؟ قدرش رو نمیدونی و اینطوری رفتار میکنی بغض مهمون گلوم شد و لبخند تلخی روی لبهام نشست! _ پسره بیچاره؟ _ آره بخدا پسر بیچاره، امشب دلم بحالش سوخت _ چرا دقیقا؟ _ چون جواب تمام اون برنامه ها و سوپرایز کردناش رو به بدترین شکل ممکن دادی دخترم