اریخ ج۷ص۱۷۸، تاریخ الامم و الملوک ج۷ص۵۱۳-۵۱۴) بطور مثال امین در جنگ با مأمون، (تاریخ تمدن اسلام ج ۵ ص ۵۸-۵۹)، مستعین در جنگ با معتز از گروه‌هایی از آنها استفاده کردند، (تاریخ الامم و الملوک ج۷ص۴۶۲) نکته دیگری که برای حاکمیت فاسد مفید بود، این بود که گروهی از مردم تصور میکردند، اگر با حاکمان و جائر مبارزه کنند، کشور نا امن شده و این گروه‌های فاسد غارتگر، بر جامعه مسلط می‌شوند، و لذا در برابر ظلم و ستم حاکمان سکوت می کردند، انشاءالله خداوند متعال توفیق معرفت، محبت، اطاعت بیشتر به همه ما عنایت فرماید 📌اگرپسندیدیدبه اشتراک بگذارید. 🔗تلگرام🔗 t.me/sayyedhoseinnarimnie 🔗واتساپ🔗 https://chat.whatsapp.com/CINguMmexgzG91co6ZcUYO [7/27،‏ 11:51] مجید خلیلیان: *🟢درسی از مکتب امام هادی علیه السلام* *❇️ حديثى است از امام هادى (سلام اللّه عليه)، مى‏ فرمايد:* *🔸مَنْ هانَتْ‏ عَلَيْهِ نَفْسُهُ‏ فَلا تَأْمَنْ شَرَّهُ‏* *(تحف العقول با ترجمه، ص 512، حديث 14)* *🔹ترجمه : اگر كسى خودش در نزد خودش خوار بشود، اگر كسى احساس بزرگوارى را در خودش از دست بدهد،* *يعنى خود را به عنوان يك موجود بزرگوار حس نكند- و به تعبيرى امروزى نزديك به اين تعبير- كسى كه در روح خودش احساس شخصيت اخلاقى و معنوى نكند،* *از شر او بترس، از شر او ايمن مباش.* *✅ برحسب كلام امير المؤمنين: "مَنْ كَرُمَت عَلَيْهِ نَفْسُهُ هانَتْ عَلَيْهِ شَهَواتُهُ"* *اگر كسى در روح خود احساس شرافت و بزرگوارى بكند، براى او شهوت‏رانى و دنبال هواى نفس رفتن كار منفورى است و نرفتنش كارى آسان* *✅ [و برحسب كلام امام هادى عليه السلام‏] برعكس، آن كسى كه اين احساس در او نيست و در خود احساس نمى‏ كند كه من كسى هستم، شخصيتى هستم، شرافتى دارم، بزرگوارى اى دارم، آن كسى كه اين احساس را باخت همه چيز را باخته است، "فلا تَأْمَنْ شَرَّهُ" .* *✅ اگر انسان احترام ذات را از دست داد به فساد اخلاق كشيده مى‏ شود ( مَنْ هانَتْ‏ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلا تَأْمَنْ شَرَّهُ‏*) *✅ و چون به واسطه عدم احترام اجتماعى، شخصيت اجتماعى را از دست داده، مانعى براى فساد و گناه نمى‏ بيند.* *🔹مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (فلسفه اخلاق)، ج‏22، ص: 574-573- و ص 427- با ویرایش جزئی -* https://chat.whatsapp.com/IaXw34C5NE48Or6wo6nuhP [7/27،‏ 11:51] مجید خلیلیان: *🟡در بزم خليفه‏* *🔽 متوكل، خليفه سفاك و جبار عباسى، از توجه معنوى مردم به امام هادى‏ عليه السلام بيمناك بود و از اينكه مردم به طيب خاطر حاضر بودند فرمان او را اطاعت كنند رنج مى ‏برد.* *🔽 سعايت كنندگان هم به او گفتند ممكن است على بن محمد (امام هادى‏) باطنا قصد انقلاب داشته باشد و بعيد نيست اسلحه و يا لااقل نامه ‏هايى كه دال بر مطلب باشد در خانه ‏اش پيدا شود.* *🔽 لذا متوكل يك شب بى‏ خبر و بدون سابقه، بعد از آنكه نيمى از شب گذشته و همه چشمها به خواب رفته و هر كسى در بستر خويش استراحت كرده بود، عده ‏اى از دژخيمان و اطرافيان خود را فرستاد به خانه امام كه خانه ‏اش را تفتيش كنند و خود امام را هم حاضر نمايند.* *متوكل اين تصميم را در حالى گرفت كه بزمى تشكيل داده مشغول مى‏گسارى بود.* *🔽 مأمورين سرزده وارد خانه امام شدند و اول به سراغ خودش رفتند. او را ديدند كه اتاقى را خلوت كرده و فرش اتاق را جمع كرده، بر روى ريگ و سنگريزه نشسته به ذكر خدا و راز و نياز با ذات پروردگار مشغول است. وارد ساير اتاقها شدند، از آنچه مى‏ خواستند چيزى نيافتند.* *ناچار به همين مقدار قناعت كردند كه خود امام را به حضور متوكل ببرند.* *🔽 وقتى كه امام وارد شد، متوكل در صدر مجلس بزم نشسته مشغول مى‏گسارى بود.* *دستور داد كه امام پهلوى خودش بنشيند.* *🔽 امام نشست. متوكل جام شرابى كه در دستش بود به امام تعارف كرد.* *امام امتناع كرد و فرمود:* *«به خدا قسم كه هرگز شراب داخل خون و گوشت من نشده، مرا معاف بدار.».* *🔽متوكل قبول كرد، بعد گفت:* *«پس شعر بخوان و با خواندن اشعار نغز و غزليات آبدار محفل ما را رونق ده.».* *فرمود: «من اهل شعر نيستم و كمتر، از اشعار گذشتگان حفظ دارم.».* *🔽 متوكل گفت: «چاره‏ اى نيست، حتما بايد شعر بخوانى.».* *🔽 امام شروع كرد به خواندن اشعارى‏ كه مضمونش اين است:* *✅ «قله ‏هاى بلند را براى خود منزلگاه كردند،* *و همواره مردان مسلح در اطراف آنها بودند* *و آنها را نگهبانى مى‏ كردند،* *✅ ولى هيچ يك از آنها نتوانست جلو مرگ را بگيرد و آنها را از گزند روزگار محفوظ بدارد.».* *«آخر الامر از دامن آن قله ‏هاى منيع و از داخل آن حصن هاى محكم و مستحكم به داخل گودالهاى قبر پايين كشيده شدند، و با چه بدبختى به آن گودالها فرود آمدند!».* *✅ «در اين حال منادى فرياد كرد و به آنها بانگ زد كه:* *كجا رفت آن زينتها و آن تاجها و هيمنه ‏ها و شكوه و جلالها؟».* *«كجا رف