سال پیش برف در اتوبان تهرون و قم بارید و مسافران فرودگاه امام مستاصل ،و درمانده رانندگان تاکسی که همین مسیر را ۵۰۰۰۰ هزارتومن طی می کردند، کرایه را به یک میلیون رساندند !! سرم ۱۰۰۰ تومنی را به ۵۰۰۰۰۰ هزار افزایش دادند !! مطمئن هستم الان جهان با حیرت به ما نگاه کرده و میکنه که چطور در این اوضاعی که باید غمخوار و یار هم باشیم تیشه و تبر را برداشته و ریشه هم را می زنیم و نابود میکنیم و اسم آنرا زرنگی میزاریم 😔 واقعا جز به هم بگوئیم شرمنده ایم و دراین مسابقه نزد خدا و مردم جهان بد طور باختیم ،چیز دیگری نباید عنوان کرد. پس خواهشن دیگه نگوئیم و نگیم ما مردم پوریای ولی و جهان پهلوان تختی هستیم 😔 زیرا اون بیچاره ها در قبر میلرزند و آنهایی که در این دنیا رسم جوانمردی دارند از خود خجالت می کشند «افسوس از نام آدمیت، افسوس از نشان انسانیت..! [8/24،‏ 22:40] مجید خلیلیان: در این قصه چینی قدیمی، از پیرمردی حکایت می‌کند که سال‌ها قبل در دهکده‌ای فقیر با پسرش زندگی می‌کرد دار و ندارش تکه‌ای زمین کلبه‌ای پوشالی و اسبی بود که از پدرش به ارث رسیده بود یک روز این اسب فرار می‌کند و می‌رود و مرد می‌ماند که از این پس چگونه زمینش را شخم بزند همسایه‌ها که بخاطر صداقت و امانت این مرد احترام زیادی برای این او قائل بودند به خانه‌اش آمدند تا به او دلداری بدهند دهقان از آنها تشکر کرد و از او پرسید: *از کجا می‌دانید این اتفاق برای من یک بدبختی بوده* ؟؟؟..... کسی به بغل دستیش گفت که نمی‌تواند حقیقت را بپذیرد. بزارید هر طور دلش می‌خواهد فکر کند اینطور غصه می خوره و در حالی که وانمود می‌کردند حق با پیرمرد است از آنجا دور شدند یک روز اسب به طویله برگشت، اما تنها نبود مادیانی زیادی نیز با خودش آورده بود همسایه‌ها دوباره به خانه او رفتند تا به او تبریک بگویند. الهی شکر قبلا فقط یک اسب داشتی، اما حالا دو تا داری تبریک میگیم..... دهقان پاسخ داد از همه شما متشکرم .. *اما از کجا میدانید این اتفاق در زندگی من یک امر خیره* ؟؟؟ ... همه فکر کردند پیرمرد عقلش را از دست داده و از آنجا رفتند و گفتند واقعا نمی‌فهمد خداوند برای او هدیه ای فرستاده؟؟؟... یک ماه بعد پسردهقان خواست مادیان را رام کند، اما مادیان لگدی به پسر زد و پسر به زمین افتاد و پایش شکست همسایه ها به خانه دهقان آمدند و کدخدا با دهقان همدردی بسیاری کرد.... مرد از همه تشکر کرد، اما پرسید: *از کجا میدانید این اتفاق در زندگی من یک بد بیاری بوده* ؟؟؟..... همه تعجب کردند همه فکر می‌کردند بلایی که سر پسرک آمده یه بدبختی بزرگه راستی راستی دیوانه شده شاید پسرش تا آخر عمر لنگ بماند و او غمگین نیست؟؟؟... چند روز گذشت و کشور همسایه به آنها اعلام جنگ داد و دولت به تمام کشور اعلام کرد که مردان جوان باید به ارتش ملحق شوند تمام پسران آن ده هم مجبور شدند به جنگ بروند بجز پسر آن دهقان که پاش شکسته بود به زودی جنگ در گرفت و هیچکدام از پسران آن روستا زنده بر‌نگشتند..... مدتی گذشت پای پسر دهقان خوب شد اسب‌ها زاد و ولد کردند و به قیمت خوب به فروش رفتند دهقان به دیدار همسایه‌ها رفت تا به آنها تسلیت بگه و کمکشان کند ... اما هر کدام از همسایه‌ها که شکایت می‌کرد، دهقان میگفت: *ازکجا میدانی که این یک بد‌‌‌‌‌‌‌ بختیه و کسی که خیلی خوشحال می‌شد می‌گفت: *از کجا میدانی این اتفاق خیره* ؟؟؟؟ ... *و اهالی ده دیگر می‌دانستند که زندگی چهره‌های گوناگون و معانی مختلف دارد همانطور که دیدیم معنای هر رویداد را چهار چوب فکری ما تعیین میکند* ... *وقتی که ما چهار‌چوب را تغییر بدهیم معنای واقعه هم تغییر می‌کند. ❤️🌹🌸☘️ [8/24،‏ 22:40] مجید خلیلیان: چهره واقعی جاسوسان و نفوذیان در سریال گاندو دولت روحانی بهشت جاسوسان و وطن فروشان بود.