هرجا رسیدی، وسط راه، وسط پیاده رو، در حال رفتن، اگر اذان شد، اذانت را بگو. بسیجی‌ها این کار را بکنند و روز بسیج هم این برنامه اذان گفتن را انجام بدهند. بسیجی‌ها سر چهار راه‌ها بایستند و اذان بگویند. [4/28،‏ 22:40] مجید خلیلیان: 🔵وزیران امام زمان(علیه السلام) چه کسانی هستند؟ 🌻قال علی علیه السلام: وزراء المهدی من الاعاجم. ما فیهم عربی یتکلمون العربیة و هم أخلص الوزراء و أفضل الوزراء. ☀️وزیران حضرت مهدی(علیه السلام) از عجم ها هستند. ‌در میان آنها هیچ عربی نباشد که با زبان عربی صحبت کند. آنها خالص ترین و با فضیلت ترین وزیرانند. 📗منبع: ینابیع المودة ص۱۳۳/۳. اسعاف الراغبین ص۱۴۴. الامام المهدی [4/28،‏ 22:40] مجید خلیلیان: 💠حــــــــدیث مَهــــــــدوے 💠 ✨ امام باقر علیه السلام: 🍂اگر خواهان قرار گرفتن در مقامات رفیع هستید؛ اگر خواهان گشایش در هر امری هستید؛ اگر خواهان جلب رضایت خداوند می باشید؛ توجّه به دو امر الزامی است: 🔅شناخت امام زمان (عج) 🔅اطاعت از امام زمان (عج) ⚡️اگر شاه کلید «معرفت امام» در دست باشد، تمام قفل ها باز می‌شود. 📚 مکیال المکارم، ج۲، ص۱۸۰. ✍🏻 🍃الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج🍃 [4/28،‏ 22:40] مجید خلیلیان: ‍ هنوز هم می شود لبخند را در اسمان هر کوچه ای به پرواز دراورد..... ماشین را در زیر سایه درختی و در یکی از خیابان های فرعی برای دقایقی، پارک کردم، تا ساعت پایان طرح ترافیک آغاز شود و بتوانم وارد منطقه طرح شوم. در این مواقع به جای فرو کردن سر در گوشی، علاقمندم تا بیشتر، آدم ها، تعاملاتشان و آنچه در محیط می گذرد را ببینم و، واکاوی کنم. کودکی حدودا 9 ساله را دیدم که با شتاب، کوله اش را جلوی در خانه ای انداخت و پشت سر خانم سالمندی که در دستانش چند پلاستیک از مایحتاج خریداری شده اش بود، دوید و گفت خانم، خانم، اجازه بدهید کمکتون کنم. به یک باره انبوهی از پرسش ها، همراه با حالی شگفت زده و متعجب، ذهنم را در بر گرفت. این پسر بچه که گرچه به نظر بسیار باهوش، زیرک، و پر اعتماد به نظر می رسید، چگونه هم از خود مراقبت می کند، و هم به دیگران اعتماد؟ در شرایطی که بچه های این سنین، یا وابسته به والدین هستند، یا سر در بازی های کامپیوتری دارند، یا مشغول بازی با همسالان در کوچه ها هستند، و یا مثل شاهزاده ها، در خانه با مربی خصوصی کار می کنند، چگونه نیاز یک سالمند را "می بیند" و به او کمک می کند؟ چه کسی به او آموزش داده است؟ چگونه این احساس امنیت و اعتماد را به دست آورده است؟ تا جایی که حافظه من یاری می کرد، این دست از کودکان با ویژگی های مستقل بودن و حمایت گر را در دهه شصت و هفتاد و بیشتر در مناطق شهرستانی و بومی که همه برای یکدیگر آشنا بودند، دیدم، نه این روزها که بزرگتر ها در اندیشه جوشش دیگ خویش هستند، و کودکان در بند لذت های خود. در همین حال و افکارم سیر می کردم، که دیدم همان پسر بچه با یک شاخه گل در دست، مسیر رفته را بر می گردد. پیاده شدم، و گفتم می دانم عجله داری، عذر خواهی می کنم وقتت را می گیرم. یک سوال داشتم. این کمک به دیگران را در کتابها خواندی یا در مدرسه به تو آموزش دادند و یا پدر و مادرت به تو یاد دادند. همینطور که نفس نفس می زد و صورتش از گرما گل انداخته بود، گفت: هر زمانی تکالیفم را انجام نمی دهم، یا کار بدی کرده باشم، پدر و مادرم از من می خواهند که حتما یک کاری که کمک به دیگران هست را انجام دهم. امروز استاد موسیقیم از تمرینم راضی نبود، مادر گفت برو ببین چیکار میخوای بکنی؟ گفتم یعنی والدینت تعیین می کنند با چه روشی باید کمک بکنی، یا خودت انتخاب می کنی؟ آنها فقط می گویند، ببین میخوای چیکار کنی؟ با خود فکر کردم عجب پدر و مادر فیلسوفی دارد این پسر. " به یاد دانشمندان علم روانشناسی افتادم که سالها پیش، در دل آزمایشگاههای روانشناسی، و از طریق آزمایش بر روی سگ و میمون و موش، روش های تشویق و تنبیه بی خاصیتی را تولید و به خورد مردم جهان دادند، که حاصلش نسلی پر توقع و ناراضی از آب در آمد. یعنی این کمکت به این خانم مسن، تنبیهی بود که باید می شدی؟ گفت بله گفتم دیگر چه کمک هایی به دیگران کردی؟ گفت چند بار به پسر همسایه که مدرسه استثنایی می رود، ریاضی آموزش دادم. چند بار هم رفتم پیش مادر بزرگم که تنهاست، خوابیدم. یک بار هم پول توجیبی روزم را دادم به یک نفر. گفتم این شاخه گلی که در دست داری داستانش چی هست؟ گفت: آن خانم از گل فروشی سر کوچه خونش خرید و به من داد، گفتم اجازه دارم اسمت را بپرسم؟ گفت محمد هستم.، گفتم محمد چند سال داری؟ گفت 9 سال. گفتم محمد، گل ندارم که به تو هدیه بدهم، ولی یک بسته شکلات گرفتم تا ببرم مهمانی، این را به تو می دهم که امروز، عشق، امید و شادی را به من هدیه دادی. سلام منو به پدر و مادرت هم برسان. خواهشی هم داشتم