🔻یک قاب از انقلاب/ انقلاب میتواند تصویر یک کاشیکار هیچکاره را جای شاه بکارد!
🔹پدرم در سالهای منتهی به انقلاب کاشیکار بود. عصری که کارش تمام میشد خودش را به تظاهرات میرساند. یک روز عصر که دوتا کاشی دستش بود دید اعتراض شکل نگرفته. راه افتاد در خیابان شروع کرد به کوبیدنشان به هم و با ریتم شعار دادن. دید که بزودی پشت سرش ده نفر و بعد صدها نفر شعار میدهند.
🔹هروقت این را تعریف میکرد چشمانش برق میزد؛ پسرم کار کمی نبودها، ما انقلاب کردیم. باید میبودی و میدیدی وقتی میگم انقلاب دارم از چی حرف میزنم معمولا چند بار وسط گفتن اینها نفس میگرفت؛ من کاشیکار بودم پسرم و آدمهای مثل من شاه رو فراری دادند شاه را کشیده تلفظ میکرد.
🔹در یکی از تظاهراتها یک عکاس معروف از بابای کاشیکار من عکسی گرفت که خیلی جاها چاپ شد. بعد شد یکی از نمادهای انقلاب. از سالهای اول انقلاب تا اواخر دهه شصت چندتا بیلبورد فلزی بزرگ از این عکس درست کرده بودند و تا سالها در کنار اتوبانهای تهران به قم و به کرج دیده میشد
🔹ما بچهها هر وقت خانوادگی با پیکان بابا به کرج میرفتیم و از کنار این بیلبورد رد میشدیم هوارا میکشیدیم و بلند بابا بابا میکردیم. او هم هربار سینه جلو میداد و با لبخندی میگفت یادش بخیر، اونموقع کاشیکار بودم. اگر مامان زود حرف را عوض نمیکرد قصه انقلاب را دوباره تعریف میکرد.
🔹سال ۶۴ ایران فاو را فتح کرد. راست یا دروغش را نمیدانم، دوستهای بابا میگفتند بعد از فتح فاو بیلبورد بابا را زده بودند در یکی از میدانهای اصلی آن شهر. سال بعد که عراقیها فاو را پس گرفتند دوستهای بابا میگفتند عراقیها با شلیک و سوراخ کردن بیلبورد، بازگشت به فاو را جشن گرفتند.
🔹گاهی مادرم به بابا غر میزد که حالا لازم نیست به همه بگی اون عکس توست. فکر کنم مامان خجالت میکشید. یک بار بابا جواب داد به خدا این پز دادن من نیست، این شهود انقلاب است. انقلاب میتواند تصویر یک کاشیکار هیچکاره را جای شاه در اتوبان یا جای صدام در فاو بکارد. این عظمت انقلاب است.
🔹پدر من انسان شرافتمندیست. هنوز مردی ساده است. هنوز در همان خانهای که با پول کاشیکاری و قرض و قوله خریده بود زندگی میکند و هنوز چشمانش از دیدن تصاویر انقلاب برق میزند و سینه جلو میدهد و میگوید؛ پسرم باید بودی میدیدی که چه کردیم، غوغای محشر بود.