🖥
#روایت_دیدار | انصارعقیله
👈
روایت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار دانشآموزان و دانشجویان با رهبر انقلاب در آستانه روز سیزدهم آبان
🔹بخش سوم - اینجا قلموکاغذ داشتن، خودش باب آشنایی را باز میکند. دختر جوانی اشاره میکند به خودکار، من هم علامت نفی نشان میدهم. میدانم که اینقدر مقاومتم در اجرای قوانین واقعاً بیهوده است، چون تا چند دقیقهی دیگر اجازهی نامه نوشتنها و پخش شدن کاغذوقلمها صادر میشود! این است که میروم کنارشان و شروع میکنم به گپ زدن. هر سه دانشجو هستند؛ علوم حدیث، حقوق و مهندسی پزشکی میخوانند. میپرسم «نقش خودتون رو در استکبارستیزی چطور پیدا میکنید؟» ریحانه که حقوق میخواند میگوید «کار من ساده است؛ برقراری عدالت، چه توی کشور خودمون، چه توی عرصهی بینالمللی؛ یعنی مبارزه با ظلم؛ این عین استکبارستیزی هست.» فاطمه علوم حدیث میخواند و دانشجوی دانشگاه فرهنگیان است. چفیهی سبزی هم روی دوشش دارد. چهره و چفیه و دانشگاهش مرا شدیداً یاد شهیده فائزه رحیمی میاندازد. فاطمه میگوید «من تمرکزم روی نوجوونهاست؛ هویّت اونا آیندهی کشور رو میسازه. ما باید این روحیّهی ضدّاستکباری رو نسلبهنسل منتقل کنیم.» از مریم میپرسم «مهندسی پزشکی دقیقاً چیه؟» میگوید «ترکیب پزشکی و مهندسیه دیگه؛ مثلاً همین ساخت اعضای مصنوعی بدن.» یاد پنجهکربنی ایرانی چکاد میافتم که یک زائر توانیاب را به پیادهروی اربعین رساند و بعد، یاد آمار چهارهزارنفرهی قطععضویهای غزّه در پی جنایتهای یکسالهی اسرائیل. میخواهم بگویم «من نقش تو را پیدا کردم»، خودش میگوید «حالا فکر کنید توی این عرصه، یکی هم با حجاب کامل حضور داشته باشه؛ خب این خود دهنکجی به تحریمهای فنّاوری آمریکا و تهاجمهای فرهنگیشه دیگه».
🔹حسینیّه کمکم دارد پُر میشود و بازار شعارها داغ است. دنبال سوژههای جدید در بین مهمانان هستم که از قسمت آقایان، یک نفر با صدای رسا فریاد میزند:
ـ هل من ناصر فدائی؟
جمعیّتی فریاد میزنند:
ـ لبّیک خامنائی
ـ هل من ناصر حسینی؟
ـ لبّیک یا خمینی
ـ هل من ناصر حزبالله
همقافیهی کلمهی «حزبالله» را حدس میزنم و توقّع دارم اینجای شعار، صداها بلرزد یا بغض کند؛ امّا جمعیّت همچنان محکم فریاد میزنند:
ـ لبّیک یا نصرالله
امّا داستان ایستادن پای مقاومت، اینجا تمام نمیشود و شعار آخر این است:
ـ یا الله و یا کریم
ـ احفظ لنا شیخ نعیم
روی لبم لبخند مینشیند. ما، فردبهفرد و نسلبهنسل، عَلَم مبارزه با ظلم را پیش میبریم و اگر شانهای از زیر پرچم کم شود، شانهی دیگری جایش را خواهد گرفت.
🔹چشمم به انتهای حسینیّه است که متوجّه حضور دو نوجوان توانیاب میشوم؛ یکی با ویلچر است و دیگری بهنظر نابینا است. میروم سراغشان. فائزه شانزدهساله است و حافظ کلّ قرآن. نگاهی به چشمهایش میاندازم و میپرسم «چه حسّی داری از اینکه اینجایی؟» میگوید «نشاط و آرامش؛ از اینجا آرامش میگیرم». میپرسم «چرا مرگ بر آمریکا؟» چهرهی خندانش که انگار به رنگ خدا است، درهم میشود و میگوید «اخبار غزّه رو نشنیدید؟ پشت همهی این جنایتها آمریکاست». بعد، برایم آیه میخواند: «وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللهِ اَمواتاً بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون»...
🔎متن کامل را اینجا بخوانید.
https://khl.ink/f/58246