پایش قطع شده بود.خواستم ببندم گفت«بر و سراغ بقیه زخمی ها»گوش ندادم .همان پای قطع شده را برداشت کوبید توی سرم گفت:«اگر بیایی جلو با همین می زننمت» رفتم سراغ بقیه زخمی ها صبح که شد دیدم پایش توی دستش هست چشمش به آسمان .چشم هایش را با دستم بستم. طنز جبهه ها ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆