فرار با دمپایی❗️
اسماعیل خیلی به جبهه می رفت.
یک روز به او گفتم مادر جان تو چرا اینقدر به جبهه می روی؟
من طاقت دوری تو را ندارم😔
هشت روزی بود که اسماعیل از جبهه آمده بود.
یک روز دیدم دمپایی به پا دارد و به بیرون از منزل می رود
گفتم اسماعیل جان چرا با دمپایی بیرون می روی؟
گفت : می روم رزمنده ها را بدرقه کنم و برمی گردم ☺️
اما غافل از اینکه با این کارش می خواست من مانع رفتنش نشوم.
وقتی به محمود آباد رسید ، زنگ زد و گفت :
«مادر جان من دارم می روم جبهه !» 😊
شهید مدافع حرم حاج اسماعیل حیدری🌹
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆