سلام خسته نباشید ممنونم از کانال خوبتون یه چند وقتیه سوتیها رو در کانال قرار نمیدید من هم گفتم یه خاطره و سوتی جالب براتون تعریف کنم البته برای خودم نیست . وقتی هنوز زبان آموز بودم معلم زبانمون تعریف میکرد : موقع تابستون اتاقم خیلی گرم میشه به همین خاطر تابستونا تو پذیرایی میخوابم .😴 من و بردار کوچیکم و مادرم نزدیک درب حیاط خوابیده بودیم و بردار بزرگم و پدرم هم تو اتاقی که کولر داشت خوابیده بودن و ما به خاطر گرما در حیاط رو باز گذاشته بودیم 🙂. بعد یه دفعه نصفه شب داداشم دستشوییش گرفت بعد مامانم رو بیدار کرد رفتن دستشویی که تو حیاط بود . میگفت ما خواب بودیم نگو بعد از دستشویی رفتن داداشم مامانم دستشویی رفته و داداشم اومده سرجاش بخوابه که یه دفعه شترق جلو در افتاد زمین 🤕 و این در آهنی صدای وحشتناکی تولید کرد 😦. من و بابام و داداش بزرگم که فکر کردیم دزده از خواب پریدیم . یه دفعه دیدم مامانم و داداشم نیستن 😱 فکر کردم دزد بردشون . گلدون روی میز رو برداشتم تا بکوبم سر دزدی که افتاده اونجا 😂 حالا همه جا تاریک و هیچی معلوم نیست یه دفعه داداش بزرگم و بابام با شلوارک و رکابی بالش رو گرفتن تا این دزده رو بزنن منم گلدون رو برداشتم که بزنم تو سرش که یه دفعه داداشم لامپ رو روشن کرد و دیدم بعله داداشم افتاده اونجا و با تعجب من و داداشمو نگاه میکنه که میخواستیم بالش و گلدون بکوبیم تو سرش 😐
حالا قیافه من : 🤣
بابام : 😒
داداش بزرگم : 😅
داداش کوچیکم : 😕
مامانم با دیدن ما : 😳
و
ما وقتی این رو شنیدیم : 😂😅🤣😁😄😆
ببخشید طولانی شد 🙏
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆