#ارسالی
هر روز کارمون در کارگاه ماسک دوزی رو به نیابت از یک شهید انجام میدادیم🌹. یه شب دوستم پیشنهاد داد که شهید فردا شهید هادی باشه،گفتم عالیه.
خودم در نظر داشتم که روز آخر شهید گمنام باشه.
صبح وقتی رفتیم بهمون گفتند روز آخر کارگاهه.همه ناراحت شدیم.ولی درست دراومد،روز آخر برای شهید گمنام شد.آخه آقا ابراهیم هم گمنامه....😞
گفتیم چون هرکسی با آقا ابراهیم آشنا هست و سلام بر ابراهیم رو خونده،برای اینکه دیگران هم مشارکت داشته باشند،هرکسی یک خاطره ای از شهید هادی بگه،یکی از رفتارش با نامحرم گفت که دخترهایی که عاشقش شدند،یکی از اذان پشت موتورش گفت...
بیش از یک ماه بود که نماز جماعت نخوانده بودیم😞.من و دوستان نشسته بودیم که گفتم دلم برای روضه تنگ شده،برای روضه زنده،دیگه روضه از تلویزیون و گوشی به دلم نمینشینه،فقط روضه زنده می خوام،دعای کمیل۱/۵ساعت می خواهم...
با دوستم رفتیم وضو گرفتیم،وقتی اومدیم دیدیم همه دارن چادر سر می کنن،گفتم چه خبره⁉️گفتن حاج آقامدیرموسسه برای سخنرانی می آید،گفتم خوب جماعت هم بخواند، گفتن جماعت هم می خواند.
باورم نمی شد.
دوستم کتاب خدای خوب ابراهیم رو آورده بود و بهم داد منم سر جانمازم گذاشتم✨.بعد از نماز یکی از خانم ها به حاج آقا گفت خانم ها میگن اگر میشه ذکر توسلی داشته باشید چون ما هرروزمان را به نام یک شهید کار می کرده ایم و اگر بشود به نام حضرت زهرا توسل کنید.💔
شروع کردن :لا حول و لا قوة الا باالله...
و بعد هم روضه حضرت زهـــرا و از شهدای فاطمی مثل برونسی و کاظمی نام بردن....
خیلی چسبید.آقا ابراهیم حسابی امروز تحویلمون گرفت.👌
به دوستم گفتم دستت درد نکنه بابت انتخاب شهیدت...🌹