قبل از این که به حوزه قم بیایم چند ماهی در یکی از مدارس اصفهان بودم .حالا اسم مدرسه را بهتره[=B Mitra] نگويم[=B Mitra] ولی اشاره ای می کنم، مدرسه خوراسگان زیر نظر آیت الله مقتدایی. مدرسه چندتا مغازه داشت که به چندتا از افراد متدین اجاره داده بودند . وقتی برای دیدن دوستانم از قم به مدرسه رفتم با یکی از مغازه دارها که دوست بودم، قبل از ورود به مدرسه به او سری زدم.
گفت: حیف شد رفتی ! حاج آقای مقتدایی حسابی به طلاب می رسه!
گفتم: چطور مگه؟!
گفت: حسابی به طلاب مرغ میدن ؛ البته نه مرغ منجمد مرغ تازه. دیروز برا نماز به مسجد مدرسه رفتم دیدم پرو پیشای مرغا رو آفتاب کرده بودن.
با تعجب گفتم: من که چشمم آب نمی خوره!!
گفت: حالا برو ببین.
وقتي وارد مدرسه شدم ديدم راست مي گفت، پر مرغ ها روی پارچه هایی کنار حوض مدرسه پهن بود. با تعجب سري تكان دادم و براي روشن شدن موضوع به حجره دوستم رفتم . سخنان مرد مغازه دار را گفتم و از او خواستم كه من را از اين چاه عميق و تاريك «ابهام» بيرون بكشد.
دوستم از خنده به گمانم سه چهار معلق هم زد ،هم می خندید و هم از چشمانش آب سرازیر بود.
گفتم: بابا پس به من بگو داستان چيه و چی شده؟!
گفت: الوار را که می شناسی ؟ گفتم خب !گفت می دونی که لرها بالش های زیادی دارند و به بالش ها لم میدن، این بالش ها اغلب با پر مرغ است .یکی از طلاب بروجنی بالش هایش را شسته ، جا نبوده که پهن کنه اینجا پهن کرده است.😅
تذكر: دوستان طلبه در مدرسه به مزاح می گفتند: أتراک جمع مُکسَّر تُرک و ألوار جمع مکسر لُر است.[1]
[=B Mitra]
پی نوشت :
1.محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، نشر جمال.
کانالهای ما را دنبال کنید👇
@farzandbano
@khandehpak
@menoeslami
@BaSELEBRTY