عراقی‌نگو،گودزیلابگو😂(قسمت‌دوم) ادامه....همان لحظه دوستانم سررسیدند. حالا ما ۸ نفر بودیم و او یکی. اما مگر زورمان می‌رسید! مثل شیرهای گرسنه‌ای که به گاومیش‌ها حمله می‌کنند، از سر و کله‌اش آویزان شده بودیم و می زدیمش. من که دل خونی از او داشتم، فقط گوشش را گاز می‌گرفتم و تند تند به دماغ خرطوم مانندش چنگ می‌زدم. اما او با یک حرکت ما را تاراند. دست انداخت و از نوک سلاحش گرفت و با قنداقش افتاد به جانمان. انگاری ناظم بی رحمی بود که به جان چند دانش آموز درس نخوان شلوغ افتاده است.حالا ما پیچ و تاب می‌خوریم و گریه کنان خدا را صدا می‌زدیم و او هم می‌زد. داشت دخلمان را می‌آورد که یک تیر از غیب رسید و درست خورد به پس کله‌اش و او با هیکل سنگینش تلپی افتاد روی من بدبخت. داشتم له می‌شدم که بچه‌ها آه و ناله کنان آمدند و چند تایی زور زدند انگار بخواهید یک جرثقیل🏗 از جوی آب در بیاورید، او را از روی من انداختند کنار.آه و ناله کنان داشتیم پک و پهلویمان را می‌مالیدیم. لامروت جای سالم در تن و بدمان نگذاشته بود. با هزار مکافات خودمان را به یک ماشین رساندیم و رسیدیم به اورژانس صحرایی. حالا درد و ناله یک طرف، سؤال امدادگرها، طرف دیگه که: شما چرا به این حال و روز افتاده‌اید؟ نگاه کنید! انگار زیر تانک رفته‌اند؛ یک جای سالم تو بدنشان نیست! برادر شما مجروح شدید یا تصادف کردید؟😂یکی از بچه‌ها که حال و روزش بهتر از بقیه بود، با مکافات ماجرا را تعریف کرد. امایی کاش تعریف نمی‌کرد از بس از متلک‌ها و خنده اهالی اورژانس جان به سر شدیم😣 🌼✨ شیـــــــــخِ شـــــــــوخ ✨🌼 🌼✨ @sheykhe_shukh ✨🌼