هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
سلام .مایک خونواده ۴نفره هستیم. یعنی من وشوهرم ودختروپسرم چندسال پیش روزنیمه شعبان باخانواده رفتیم بیرون برای گردش.همسرم مارو دم یه پارکینک طبقاتی پیاده کردند وخودشون رفتند که ماشین رو پارک کنند. همینطورکه پسر۶ساله مون ازماشین پیاده شدواومد به سمت من نزدیک بود بایه ماشین برخوردکنه، من خیلی وحشت کردم وازنگرانی نزدیک بود سکته کنم.پسرم روبه سمت خودم کشیدم ورفتیم رویه نیمکت نشستیم.اعصابم خیلی خورد بود، که دیدم موهای پسرم نامرتب وبه هم ریخته شده همونجوری با ناراحتی اطراف رونگاه کردم ببینم یه کم آب پیدا میکنم تابزنم به موهاش ومرتبشون کنم که یهو دیدم یه کلمن بزرگ داخل سالن پارکینگ هست.به سمت کلمن رفتم وشیرش روبازکردم ویه کم آب توی دستم ریختم وزدم به موهای پسرم ومرتبشون کردم. یهو چشمم خورد به دوتا آقا که داشتند هاج وواج منو نگاه میکردن وپچ پچ میکردن، ازطرز نگاهشون بدم اومد و صورتم روبرگردوندم. یه لحظه احساس کردم چرااینقدر دستم چسبناک شده. باخودم گفتم عیب نداره الان ازون کلمن آب دستم رومیشورم.و این بارهردو دستم روگرفتم زیر شیر کلمن، یه لحظه نگاه کردم...وا چرااین آبا نارنجیه چرا این قدر چسبناکه،🤔 🤔🤔 که یهو....فهمیدم ای وای اصلا اون کلمن آب نیست وشربت پرتغال که برای نذری گذاشته بودن... حالا من نمیدونستم شربتای تودستمو بخورم😨 بریزم😰 دوباره بزنم به موهای پسرم😱 چیکارش کنم. داشتم ازخجالت آب میشدم. تازه فهمیدم چرا اون دوتاآقا اونجوری بهم نگاه میکردند. من 😔 کلمن😳 اون دوتا آقا😒😒 فقط بچه هاموبرداشتم وازونجا فرارکردم. هنوزم فکرمیکنم اون آقاها فکر میکنن من چه آدم دیوونه ای بودم😅😅 😂 😅 ┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄ @sotikodak