خاطراخ اولین سفر مشهد😂 سلام ...خاطره اولین سفر مشهدمو میزارم اگه دوست داشتین بذارین😍اولین بار که رفتم مشهد دقیقا همچین موقع هایی بود...دهه کرامت...دقیقا تو همین صحن رضوی یه پیرزنی گم شده بود که لر هم بود با لباس محلی...😌اصلا آشنایی نداشت با هیچی می گفت عروسم گفته همینجا وایسا تا بیام ولی الان دو ساعته هنوز نیومده🤣 منم آروم کنار گوشش می گفتم عروستون اورده اینجا قالتون گذاشته امیدی نداشته باش 😂فاطمه خواهرم هم می گفت فرزانه زشته نگو☹️خلاصه تحویل دفتر گمشدگان دادیمش...🙂صبح زود بیدار می شدن میرفتن نماز صبح منم به زور می بردن ☹️تو سجده خوابم می برد😂...رو این فرشا هر صبح بعد نماز می خوابیدم خادما خدمتمون می رسیدن...😂😁 هیچوقت خوندن زیارتنامه برام روون نبود.....همیشه کنار خانمهای عرب که عراقی بودن جا می گرفتم و از تمام توانایی گوشم استفاده می کردم که اونا میخونن منم متنو روخوانی کنم...اونا هم که می‌دیدن من گوش میدم بلند میخوندن😂♥️هیچوقت برا اینکه دستم به ضریح برسه تلاش نکردم همیشه از دور عرض ادب می کردم♥️😌خانمهای عرب با ارنجشون راه باز می کردن میرفتن جلو😕یه بار یه خانمی با لهجه تقریبااااا فارسی گفت میشه دست به ضریح برسه یا یه همچین چیزایی...منم گفتمممم نههههه مگه عربا میزارن🤦🏼‍♀️لهت می کنن... تلفنش زنگ خورد شروع کرد به عربی حرف زدن خدا شاهده معنی تو افق محو شدن و اونجا اولین بار تجربه کردم...😂🥺دیگه اینکه این حسای قشنگو که هر چی هم بنویسی نمیشه منتقلش کرد برا همتون می‌خوام...هر چی حسه قشنگه همونجاس بقیش کشکه...عیدتون هم مبارک ♥️🍃....من زود تر از همه تبریک گفتم😁 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak