هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
سلام عزیزم خیلی ممنون از کانال خوبتون... واقعا لذت میبرم از خاطره ها و سوتی های ابجیا 😄😄❤️ این خاطره ای ک من دارم مربوط میشه به بچگیم... منو مامان بابام+ خاله م و شوهر خاله م و پسرشون ک اونموقع 11 سالش بود داشتیم میرفتیم سفر زیارتی سوریه ... بعد اتوبوس تو راه از یکی از شهرای ترکیه که رد میشد خانوما موهاشون باز بود و اینا ... خانواده ماهم که مذهبی مذهبی 😐😂 همین که خاله م اون خانوما رو دید سریع دستشو گذاشت چشم پسرخاله م داد میزد تو اتوبوس که اینا رو ببینی زیارتت قبول نمیشه 😂😂🤦🏻‍♀ بمیرمم دستمو از چشمات ورنمیدارم 😑😂😂😂 بدبخت پسرخالم که زیر دستای مامانش داشت له میشد میگف مامان توروخدا ول کن قول میدم نبینم 😂 امیدوارم یکم خندیده باشین از دست خاله من 😂❤️ 😂 😅 ┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄ @sotikodak