رفته بودیم شهر بازی نوبت به سورتمه رسید 😮وقتی برای بلیط رفتیم همه از ترس و جیغای اونایی که سوار بودن جا زدن 🏃‍♂فقط منو ابجیمو ودخترخالم تصمیم گرفتم سوار شیم🙃 بعد از کلی صبر کردن نوبت به ما رسید 😁منم از اونجایی که فکر میکردم خیلی هیجان نداره گفتم شما کنار هم بشینین همو دلداری بدین😏 من تنها می شینم بعد چند مین یه خانم حدودا سی ساله اومد کنار من ... سورتمه شروع به حرکت کرد اولش کاملا عادی و اروم بود 🤨ولی یواش یواش شروع شد و دیگ من توانایی دیدن چیزی نداشتم فقط به شدت به صورتم باد میخورد وچون من مشکل قلبی خفیفی دارم ازشدت ترس وهیجان نفس کم اورده بودم ونزدیک بیهوشی بودم ☹️اون خانم که ترسیده بود از حالت من دستشو گرفت جلوی صورتم وهی تکون میداد میگفت خانم خوبین صدامو میشنوین 😬من ناخوداگاه دست اون خانمو که جلوی صورتم بود محکم گاز گرفتم که از شدت دردم کم بشه🙈🙈 وبعد از ایستادن سورتمه بعد چند مین که حالم بهتر شد دیدم با همسرش کنار هستن وهردوتاشون میگن اگه حالت بده بریم بیمارستان 🏥و رو دست اون خانم رد دندونای خرگوشی من مونده بود😂😂 وکلی از اینکارم شرمنده شدم🙈