هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
زمان دانشجویی یه شهردیگه دانشگاه میرفتیم شبهای قدرچون مسجدشون مراسم نمیگرفتن قرارشدبابچه های دانشگاه بریم یه مدرسه شبانه روزی که مداح ازجای دیگه می آوردن شب نوزدهم رفتیم وخلاصه مداح حسابی اشک مارودرآورده بودومازارمیزدیم و...😭 یهوآخرحرفاش گفت خانما آقایون تامیتونیدتواین شب دعاوتوبه کنیدشایدسال دیگه اینجانبودین یکی ازبچه هاکه خیلی شوخ بودوسط حرفاش دراومدگفت بچه هااین دروغ میگه ها،پارسالم همینجورگفت ولی من الانم همینجام گوش ندین به حرفاش🤭 واای ما فقط تونستیم چادرامون بکشیم روصورتمون تامی تونیم بخندیم قیافه ی خانمای دوروبرمون😐😤😤😤 وقیافه ما😛😅😂😂😂 بماندکه مداح ازشنیدن صدای هرهروخنده ی ما درسکوت مطلق فرورفت🧐😶😑 ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak