بسم رب الحسين
تاحالا كربلانرفته بودم
مشهدم نميرفتم
اساسا با شلوغي و ازدحام مشكل داشتم و ميگفتم ازهرجاصداشون كني جوابتو ميدن چه كاريه بري تواين شلوغي
بعداز ازدواجم نزديك اربعين كه شد همسرم زمدمه ي كربلا رفتنو شروع كرد
من تز خودمو داشتم
دانشگاهم
كارم
شلوغي
ازون اصرار و ازمن انكار
من نه پولشو داشتم
نه پاسپورت
و نه قصدشو
ولي نميدونم چي شد فقط يادمه همه بهم ميگفتن برو
استادا التماس دعا ميگفتن
بقيه تو راهي ميدادن
حتي افسر گذرنامه بدون كارت ملي پاسپورتمو تاييد كرد
از اونجا به بعد واقعا معني طلبيده شدنو درك كردم
حس كسيو داشتم كه براي يك عمليات مهم انتخاب شده
ديگه فقط منتظر بودم پام برسه به حرم
ديگه شلوغيش برام قشنگ بود
انگار بهشت اونجا بود
هيچ چيزي جز حرم برام مهم نبود
وقتي رسيدم زير قبه دلم خالي خالي بود
خودمم نميشناختم
از سال بعد نزديك اربعين كه ميشه دلم هوايي ميشه و ميترسم از روزي كه اربعين كربلا نباشم
الان چندساله پيش امام رضا التماس ميكنم جدش بازم منو انتخاب کنه.
🆔
@khandozi_ir