🌷
شهد شیرین طلبه شهید اردکانی🌷
🌱قرارمان چهارشنبه شب روبروی مسجد زیرده است. از خیابان امام خامنهای میروم و در گذشتن از شلوغی بازار خرید طلا و شیرینی و لباس به قرار میرسم. راهی میشویم.
🌱از کوچههای تاریخی اردکان تا جایی بین حوزه علمیه و مسجد جامع تا یک کوچه بنبست آشتی کنان تا آخر آن کوچه کوچک شیرین به خانه
حاج رضا احمدی میرسیم.
🌱احمدی که نامش میآید برای اردکانیها
دو مغازه شیرینی فروشی خوشنام در همین منطقه تداعی میشود. از زولبیا بامیه تا کیک یزدی و... و اینجا خانه پدر احمدیها است. اما حضور ما برای شیرینی دیگری است. برای شهد شیرین شهید دوست داشتنی خانواده.
طلبه شهید محمدرضا احمدی.
🌱محمدرضا یکی از ده فرزند حاجی رضا است. یک خانواده خوش جمعیت بابرکت در یک خانه کوچک. وارد خانه قدیمی که میشوی، انگار یکی دست تو را میگیرد و میروی تا آن قدیمهای باصفای شیرین.
🌱مخصوصا وقتی برادر شهید از خاطرات آن روزها میگوید. از قندریزی مدل سنتی و قصههای جالب آن که مشتری نداشته و قندها را دوباره آب میکردند چون خیلی از مردم حتی توان خرید همان مقدار کم قند هم نداشتند. از ناشکری امروز بعضیها میگوید. و همین طور قصههای سخت اما شیرین آن روزها.
🌱از سختکوشی پدر برای آوردن لقمهای کم اما حلال بر سر سفره ده فرزند خانواده و... از کار حلاجی و قنادی تا زحمات دیگر برای تربیت اسلامی و انقلابی بچهها.
🌱پذیرایی نان خامهای و زولبیا میرسد و کام را همراه جان در کنار خاطرات، شیرین میکند.
شیرینی کام و جان با نام یک شهید.
🌱وصیتنامه شهید را نگاهی میاندازم و عجیب شیرین است. وقتی از خدا و شهادت میگوید. وقتی یادم میآید که رفیق شهید میگفت:
«احمدی عاشق شهادت بود و برای آن گریهها میکرد.»
🌱همرزم شهید شروع میکند و از شجاعت محمدرضا در کلاس دوم راهنمایی میگوید. آن روزها که با شجاعت تمام، گروهی راه انداخت و در یک عصر زمستانی، عکس بزرگ شاه پهلوی را از دیوار مدرسه حائریان پایین آورد و زمین زد و شکست.
🌱آن یکی از معنویت و
گریههای مناجات شبانه او در مسجد کوچک امام علی(ع) نزدیک خانهشان و دعاهای پشت بام میگوید. و یکی یکی خاطرات میآید و میرود.
🌱وقت، آرام و سریع میگذرد. بلند میشویم که عکس یادگاری بگیریم و برویم. حالا
مادر شهید، با صلابت و ایستاده وارد میدان سخن میشود و از خواب شهیدش میگوید که
در آن سفر حج، همه جا با او بوده و هوایش را داشته است.
🌱تازه حرفها شروع شده اما باید رفت. عکس شهید با آن لبخند شیرین، چشمان ما را نیز شیرین میکند و شیرین سخنی مادر با لهجه اردکانی قصه را تمام میکند.
🌱وارد حیاط کوچک خانه نشده، متوجه
اتاق کوچک شهید میشویم. اتاقی کوچک و قدیمی که محفل انس و
محل معراج روح شهید احمدی بوده. وارد اتاق که میشوی در و دیوار با تو حرف میزند. حس عجیبی که باید شیرینی آن را چشید و شنیدنی نیست.
🌱باید رفت. یک شیرینی خامهای از دست مادر شهید برای شفا میگیرم و خداحافظی میکنم و از کوچههای باریک تاریخی اردکان راهی میشوم.
🌱چند قدمی نرفتهام که برادر شهید با سرعت، خودش را میرساند با یک پاکت شیرینی خامهای. مادر شهید، رزق شیرینی ما را کم نخواسته و برای خانواده هم میفرستد.
🌱آرام برمیگردم سمت مسجد زیرده و در کوچه پس کوچهها، کام و دل و ذهنم به یاد طلبه شهید محمدرضا احمدی، شیرین شیرین است.
🌱و وقتی شیرینتر میشود که
همراهم از کرامات شهید احمدی میگوید که حتی از
تهران هم برای او نذری میدهند و حاجت روایی میکند.
🌷حالا ۳۹ سال از بهمن ۱۳۶۴ و شهادت محمدرضا میگذرد و سالگرد او،
شنبه شب، در مسجد امام رضای مزرعه سیف و پایگاهی به نام خود شهید برگزار میشود.
🌿کاش میتوانستم از شهد شیرینی طلبه شهید، محمدرضا احمدی عزیز، قدری به کام همه بچشانم. و چقدر دستم کوتاه است و چقدر قصههای شیرین و فیلمهای جالب و شعرهای پر از حکمت این زندگی میتوان ساخت و سرود تا شیرینی را در عمق قلبها ببرد.
🌿و کاش در این
اعیاد شعبانیه و فجر انقلاب، این شیرینیهای
شهیدان را بیشتر در کام خود و دیگران داشتیم تا زندگیهامان شیرینتر از قبل شود.
🌸
روحش شاد با ذکر یک صلوات برای خود شهید و پدر عزیزش که هنوز شیرینی احمدی به نام او در کام ها شیرین است.
✍ چهارشنبه شب هفدهم بهمن ۰۳ بعد از زیارت خانواده و خانه طلبه شهید محمدرضا احمدی
#شهید_محمدرضا_احمدی
#آبروی_کوچه_افتخار_محله
کانال ارتباطی
🟢
#موسسه_عشق+3
@eshgh3
🟢
#خانه_شهید_اردکان
@khane_shahid_ardakan