مسیحای حیدر چرا نیمه جانی چرا سوخته از زمین و زمانی تو داروندار منی اندکی صبر دراین بی‌شکیبی تو بایدبمانی شب از فکرفردا که شایدنباشی به چشمم شده خواب یک دردجانی حبیبم، شکیبم، طبیبم، تو تنها به این مرد بی‌کس شده هم زبانی به اجبار سر می‌کشی بغض خودرا و پر می‌کشی سخت از دار فانی قراری به دل نیست زهرای حیدر تو باید غم سینه‌ام را بدانی _________________ 💠 کانال تخصصی خانواده مهدوی 💠 ♦️https://eitaa.com/khanevadeh_mahdavy ♦️ _________________