سلام ماری جون مشکل منم بزارید من باشم لیلی من ۳۴سالمه آقامون ۳۷دوتا بچه دارم خیلی همسرمون دوست دارم قبلاسوپرمارکت داشت ورشکست شکلی مشکل وبی پولی داشتیم باهر بدبختی بودخونه خریدیم بعدشوهرم بیکاربودباکمک مادرم مغازه پرنده فروشی گذاشت بازم به زورزندگیمونومیچرخوندیم تااینکه دامادخواهرشوهرم پمپ بنزین زدوشوهرم رفت سر کاربرد به من گیر دادکه باید بچه دار بشیم منیه پسرده ساله داشتم بازم حامله شدم ویه دختر دوساله دارم وقتی بارداربودم آخرای بارداری دیدم رفتار شوهرم عوض شد به تمیزی خونه گیر میدادبعداز اینکه بچه به دنیا اومد روزبه روز بهونه می‌گرفت میگفت دلم بهت خوش نیست یه بارتوگوشیش دیدم بایه زن چت کرده گفته بود بیا چت نامربوط کنیم معلومه زن قبول نکرده بود۱۸بارزنگ زده بود جوابشونداده بود گفتم این چیه قسم خوردکه دوستم بوده و شارژ نداشته باگوشی من زنگ زد من باورنکردنی حتی سیم کارت دوستام آورد شماره ی زن بود توش ولی من بازم بدبین شدم مخصوصاباگفتن دلم بهت خوش نیست صبح که بیدار میشم اول این کلمه میاد ذهنم الانم کارش طوریه روزی هزار جور زن رنگارنگ با ماشین بد حجاب میرن بنزین میزنن همش میترسم میگم نکنه دلش بلرز چون واقعا بد حجابی سر بازکلی آرایش تازگیا میگفت روزه میگیر آدم ولی این همه زن بی‌حجاب میاد پمپ آدم چشمش میفته به اینا تورو خدا راهنماییم کنین اصلاآرامش ندارم ذهنم روانم بهم ریخته ⛱️@delbrak