🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 داستان تلخ زندگیم ..😢 🎀 @delbrak1 🎀 🌿🌿🌿
از وقتی که یادم میاد همیشه تو خونمون بحث و دعوا بود بین پدر و مادرم من بچه اول هستم و سه تا خواهر دیگه دارم مادرم بعد از یک سال از ازدواج اش با پدرم میخواسته جدا بشه که میفهمه حامله است بخاطر همین پدرش بهش میگه که حالا که حامله ای حق نداری جدا بشی مادر من هم لج میکنه برمیگرده ولی وقتی بدنیا میام اصلا به من محل نمیده همیشه وقتی تازه بدنیا اومده بود من را ول میکرد میرفته خونه پدرش قهری از اول مادر بزرگ پدریم بزرگ ام کرده هیچ وقت اصلا مادرم به من اهمیت نمیداد تا اینکه وقتی ۳ سالم بود مادرم وقتی از دست پدرم حرص میخورده دایی که اون موقع ۱۵ سالش بوده میاد خونمون و از لج اینکه خواهرش داره حرص میخوره من که را سوار چرخ بودم و داشتم به سمت پله ها میرفتم را برنمیگردونه بلکه حل میده از پله ها پایین وقتی پدرم میرسه من را غرق خون میبره بیمارستان من تا چند روز تو بیمارستان بودم هر چقد بزرگ تر میشدم و محبت مادرم میخواستم ولی اون به همه میگفت من دختری به این اسم ندارم هیچوقت مدرسه نمیومد زن عمو هام پیش مادربزرگم اینا زندگی میکند هر دوتا زن عمومم همیشه من را کتک میزدند چون میدونستن مادرم بهم اهمیت نمیده 😔 یادمه وقتی ۷ سالم شد بود بدون کفش رفتم حیاط بعد پام خاکی اخه من بچه بودم این چیزا را نمیدونستم داخل خونه زنعمومم انقدر کتکم زده که از دماغو دهنم خون میومد عمو اومد از دستش من را کشید بیرون 😭 با چشم خودم خیانت کردن مادرم به پدرم را دیدم اون با پسری که چند سال از خودش کوچیک تر بود با اینکه بچه بودم ولی شکستم پدرم بخاطر اخلاق و خیانت مادرم سکته کرد وبعدش رفت سراغ مواد مخدر دیگه بیشتر شدم بدبخت و تو سری خور دیگران هر کی از راه میرسید اذیت ام میکرد و فوشم میداد وقتی به سن تکلیف رسیدم مادری نبود بیاد پیشم از همه همکلاسی هام خجالت میکشیدم اون هم منا مسخره میکردن بابت نبود مادرم چون تو روستا زندگی میکردیم وهمه از زندگی همدیگه خبر داشتن وقتی به مادرم گفتم شما هم بیا تا بچه ها مسخره نکند فوشم داده و گفت برو بمیر و من هیچ قبرستونی بخاطر تو اشغال نمیام اخه کدوم مادری این رفتار هارا با بچه خودش میکنه مادرم حتی خواهرهام را هم بر علیه من کرده بود میخواستم برم خونمون اجازه نمیداند و کتک ام میزند 😭😭 ۱۲ سالم بود که پدربزرگم بیرونم کرده گفت ندارم خرج توراهم بدم 😭😭 رفتم خونمون مادرم با خواهرم دومم که اون موقع ۱۰ سالش بود اون تو کوچه و با اجر زده تو پام گفت بابای موادی تو نداره خرج این سه تا را بده بعد تو هم اومد اینجا برو گمشو همونجایی که تا الان بودی 😭 پام شکست همسایه هامون اومدن بردنم بیمارستان 😭 دوباره با التماس برگشتم خونه پدربزرگ بدبختیم وقتی بود که پدربزرگم منا میخواست بده به ی مردی که ۴۰ سالش بود ولی من قبول نمیکردم اون موقع پسر خالم متوجه شد اومد گفت من کاری به مادر پدرت و شرایط ات ندارم و دوست دارم منم بهش اطمینان کردم اخه من کبود محبت داشتم تو ۱۲ سال زندگیم هیچکس تا یادم میومد فقط فوش بود و ناسزا 😭 من دختره محجبی ای بود که بعد از سن تکلیف ام اجازه ندادم نامحرم بهم دست بزنه یا موهام را ببینه با پسر خاله امم با گوشی در مورد مشکلاتم و خواستع پدربزرگم در مورد ازدواج با اون مرد میگفتم اونم دلداری ایم میداد و میگفت مهم منم دوست دارم وقتی ۱ ماه از دوستی ماه گذشت دیدم خیلی ها مزاحمم میشه اند از طریق گوشی یعنی شماره را داشتن فهمیدم که پسر خاله شماره من را پخش کرده خاله ام ازش خواسته بود زن زدم به خاله ام گریه گفتم چرا این کارا کردی گفت تو هرزه ای و مالک عذابی که خواهرم الان میکشه هستی باید شماره دست این اوت باشه ازت استفاده کنند اخه من ۱۲ ساله چه به اینکارا 😭😭😭 اون گذشت تا اینکه عموم بهم گفت که ی نفر از دوستام تورا دیده و میخوادت ۱۲ سالم بود گفتم من نمیخوام شوهر کنم درسم خیلی خوب بود و شاگرد اول بودم گفت نمیشه باید قبول کنی پدرم معتاد بود و تو سری خور عالم و ادم عموم راضی اش کرد که من را بدن به رفیقش انقدر التماس شون کردم ولی قبول نکردن دو از چشم پدربزرگم چون اون میخواست من با همون مردم ازدواج کنم دعوتشون کردن که بیان خونه عموم و من را ببینن پسر وقتی اومد بهم گفت من تورا بخاطر خودت نمیخوام میخوام بعد نامزدم و عشقم میتونم با یکی ازدواج کنم ک از نظر قیافه بهتر از اون باشه اون هم حرص بخوره 😔 چون قبل من نامزد داشته که با رفیق اش میبینه نامزده اش را منم هیچی نگفتم 😔 بعد از اینکه حرف هاشون را با عموم زدن قرار شده که هفته بعد بیان عقد کنند اصلا پدرم را بخاطر اعتیاد اش ادم حساب نکردن😢😔 مادرم وقتی فهمید قرار عقدم کنند فقط نفرین میکرد و میگفت باید بجای لباس سفید عروس به تو کفن تن کنند 😭😭 قدر زندگیای ساده تون رو بدونین😭😭 🎀 @delbrak1 🎀