࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐
@Quran124
࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐
خاطرات دفاع مقدس 🌷
(قسمت: ۲۲ )
راوی:
محمدعلی نوریان
موضوع:
عملیات موفق والفجر ۴ در محور لشگر۸ نجف اشرف🌹
🌳 آقا وقتی که هوا داشت روشن میشد شیف نگهبانی ما هم به پایان رسید. و ما کاملا در دید عراقیها بودیم اومدیم پشت یال (سرازیری) کوه پیش بچه های رزمنده، حالا ما شب که میخواستیم بیائیم عملیات روی ارتفاعات لَری شام نخوردیم و حسابی هم گوشنه ( گرسنه) بودیم و هم تشنه.
🌳 حدودا ساعت های ۹ الی ۱۰ صبح بود از بس یدالله رحیمی به مرتضی بختیار بی سیم زده بود ما دیدیم یه نفر افسار یه قاطر دستشه و داره میاد بار سوار قاطر دو گالن ۲۰ لیتری آب بود و مقداری آذوقه( جیره جنگی) حالا کسی که با قاطر این آذوقه ها رو برای ما آورده بود.
🌳 شخصی بود به نام مهدی حبیب الهی اهل نجف آباد خیلی بچه شوخ طبعی بود و خنده رو اغلب بچه های نجف آباد در اون مقطع مهدی حبیب الهی رو میشناختند. من دیدم مهدی یه شلوار کُردی پاش کرده خنده ام گرفته بود بهش گفتم مهدی این شلوار کردی کجا بوده ؟؟؟ گفت یه جنازه کُرد عراقی اونجا افتاده بود منم دیدم شلوارش سالمه خودمم احتیاج به شلوار دارم شلوار رو از پای جنازه در آوردم😂😂
🌳 ما اینجا توی این ماموریت یک روز و یک شب روی این ارتفاع بودیم بعدش نیروی تازه نفس اومد و ما جابجا شدیم حالا نیرو از کدام یگان بود یادم نمیاد وقتی اومدیم عقب رفتیم مقر پشتیبانی یک یا دو شبی هم اونجا ماندیم بعد بچه ها بعضی مرخصی رفتند بعضی هم پایان ماموریت گرفتند.
🌳 من به همراه چند نفر از بچه ازجمله یدالله رحیمی و مهدی عربان و عبدالله دیانی و غلامرضا کمالی و محمدرضا ابراهیمی و اکبر مردانی اومدیم مرخصی.
🌳 چون احتمال میدادم اگه پایان ماموریت بگیرم ممکنه دوباره در اعزام بعدی گیر بدهند و بگویند
سنت کمه مثل موقع ثبت نام😂
پایان خاطرات عملیات والفجر ۴🌹
ادامه دارد...⬅️
┄┅═✧❁ 💐❁✧═┅
🌺 تقدیمی
اندیشکده «عرفان-قرآن، اخلاق، سیاست و اجتماع»