تعریف ماجرای روز خواستگاری از زبون برای اینکه بقیه هم به صورت کامل تر از قضیه و ابعاد مطلع بشن من قبل اینکه خواستگاری هر دختری برم یه سری توضیحات بلند بالای پنجاه سواله از خودم میفرستم که اگر طرف با اطلاعاتم حال نکرد اصلا وقتش رو نگریم، برای ایشونم همین اطلاعات برو فرستادم و ازشون خواستم اگر راضی هستند یه جلسه دو نفره بیرون برگزار کنیم چون خانوادمون اون تایم شهرستان بودن و با هم قرار گذاشتیم بریم یه کافه ای تو اطراف محل سکونت شون تو کرج که دو ساعت و نیم با محل زندگی ما فاصله داشت من با هزار بدبختی تو فشار کاری پنج ساعت خالی کردم برای رفت و برگشت وقتی رسیدیم دیدم پدر و مادرشون هم هستن در صورتی که قرارمون این نبود، ده دقیقه اول پدرشون کلی ناراحت شدن که چرا تنها اومدم در صورتی که خود دختر خانم گفته بودن مشکل ندارن و اگر میدونستم ناراضین اصلا نمی‌رفتم، بعد ما رو بردن تو یه پارک گفتن باهم صحبت کنید، وقتی صحبت کردیم بعد 40 دقیقه گفتن خانوادمون عجله دارن و باید بریم 😕 و از این 40 دقیقه کوتاه بخش قابل توجهی از حرفاشون راجع به حقوق و درآمد و پس انداز و اینا بود و بعدش چون عجله داشتن رفتن در صورتی که من 6 ساعت اون روز معطل شدم تا خودم رو برسونم کرج و برگردم تهران و کلی از کارام هم موندم. و عملا چیز خاصی هم نفهمیدم😅 کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi