🔹چند روز بود که رابط مجموعه در ترکیه پیام مبهمی فرستاده بود و دیگر هیچ خبری بعد از آن نشده بود. بلا فاصله از فرانسه هم یک پیام📨 دریافت شده بود مبنی بر کلید🗝 خوردن پروژه ­ای در ایران! ❌اما هر دو رابط بعد از فرستادن پیام در سکوت رادیویی فرو رفته بودند و امکان هیچ نوع ارتباطی هم نبود. 🔸امیر یک نیرو را به طور ثابت پای سیستم نگه داشت تا به محض آمدن پیام برای رمزگشایی اقدام کند. 💠 روز پنجم، در سکوت اول صبح اداره، وقتی امیر وارد اتاقش شد، بولتن سبز رنگ روی میز وادارش ­کرد تا ببیند بچه­ ها کار را چه­ طور انجام داده ­اند. ⚠️خیالش از سیر خبرها که راحت شد، صفحه­ ی لب ­تابش 💻را روشن کرد، باید نظر نهایی اش را روی گزارش مفصل گروه­ های خبرنگاری می ­داد🔊 تا برای اقدام وارد گردش کار اداره شود. هنوز چند صفحه📄 نخوانده بود که در با شدت باز شد. 🤐نه سرش را چرخاند و نه نگاه از صفحه برداشت. فقط سینا بود که وقتی خبر خاصی داشت تمام آداب یادش می ­رفت.😒 امیر غرید: -اگه خوش­ خبری بگو و الا برو!  سینا بدون تامل گفت: -آقا امیر… رابط ترکیه ارتباط گرفته! چشم از صفحه­ ی مانیتور برداشت و نگاهش را ثابت کرد روی سینا تا بهتر بشنود.🙄 🔜ادامه در سایت نمکتاب خط به خط, همراه ما باشید💚 🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776‌